ز زلفش نافه تاتار تاريست
که هر تار از سر زلفش تتاريست
ز شامش صد شکن بر زنگبارست
ولي هر چين ز شامش زنگباريست
از آن دردانه تا من بر کنارم
کنارم روز و شب دريا کناريست
مروساقي که بي آن لعل ميگون
قدح نوشيدنم امشب خماريست
کسي کز خاک کوي دوست ببريد
برو زو در گذر کو خاکساريست
رسن بازي کنم با سنبلت ليک
پريشانم که بس آشفته کاريست
قوي جعدت پريشانست و درتاب
ز ريحان خطت گوئي غباريست
هرآنکو برک گلبرک تو دارد
به چشمش هر گلي مانند خاريست
گهي کز خاک خواجو بردمد خار
يقين ميدان که بازش خار خاريست