شماره ١٧٤: آن ترک پريچهره مگر لعبت چينست

آن ترک پريچهره مگر لعبت چينست
يا ماه شب چارده بر روي زمينست
در ابر سيه شعشه بدر منيرست
يا در شکن کاکل او نور جبينست
آن ماه تمامست که برگوشه بامست
يا شاه سپهرست که بر چرخ برينست
گويند که زيباست بغايت مه نخشب
ليکن نتوان گفت که زيباتر از اينست
آن لعل گهر پوش مگر چشمه نوشست
يا درج عقيقست که بر در ثمينست
هر چند نمک چون شکرت شور جهانيست
ليکن لب لعلت نمکي بس شکرينست
اين نکهت مشکين نفس باد بهارست
يا چين سر زلف تو يا نافه چينست
بالاي بلندت که ازو کارتو بالاست
بالاش نگويم که بلاي دل و دينست
خواجو اگرش تيغ زني روي نپيچد
زيرا که تو سلطاني و او ملک يمينست