هرکه مجنون نيست از احوال ليلي غافلست
وانکه مجنون را بچشم عقل بيند عاقلست
قرب صوري در طريق عشق بعد معنويست
عاشق ار معشوق را بي وصل بيند واصلست
اهل معني را از او صورت نمي بندد فراق
وانکه اين صورت نمي بندد ز معني غافلست
کي بمنزل ره بري تا نگذري از خويش ازآنک
ترک هستي در ره مستي نخستين منزلست
گر چه من بد نامي از ميخانه حاصل کرده ام
هر که از ميخانه منعم مي کند بي حاصلست
ايکه دل با خويش داري رو بدلداري سپار
کانکه دلداري ندارد نزد ما دور از دلست
ياد ساحل کي کند مستغرق درياي عشق
زانکه اين معني نداند هر که او بر ساحلست
عاشقانرا وعظ دانا عين ناداني بود
کانکه سرعشق را عالم نباشد جاهلست
ترک جانان گير خواجو يا برو جان برفشان
ترک جان سهلست از جانان صبوري مشکلست