شماره ٨٥: رنج از کسي بريم که دردش دواي ماست

رنج از کسي بريم که دردش دواي ماست
زخم از کسي خوريم که رنجش شفاي ماست
جائي سراي تست که جاي سراي نيست
وانگه در سراي تو خلوتسراي ماست
گر ما خطا کنيم عطاي تو بيحدست
نوميدي از عطاي تو حد خطاي ماست
روزي گداي کوي خودم خوان که بنده را
اين سلطنت بسست که گوئي گداي ماست
حاجت بخونبها نبود چون تو مي کشي
مقتول خنجر تو شدن خونبهاي ماست
ما را بدست خويش بکش کان نوازشست
دشنام اگر ز لفظ تو باشد دعاي ماست
گر مي کشي رهينم وگر مي کشي رهي
هر ناسزا که آن ز تو آيد سزاي ماست
زهر ار چنانکه دوست دهد نوش دارو است
درد ار چنانک يار فرستد دواي ماست
گفتم که ره برد به سرا پرده تو گفت
خواجو که محرم حرم کبرياي ماست