تا کي ندهي داد من اي داد ز دستت
            رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستت
         
        
            تا دور شدي از برم اي طرفه بغداد
            شد دامن من دجله بغداد ز دستت
         
        
            از دست تو فردا بروم داد بخواهم
            تا چند کشم محنت و بيداد ز دستت
         
        
            بي شکر شيرين تو در درگه خسرو
            بر سينه زنم سنگ چو فرهاد ز دستت
         
        
            گر زانک بپاي علمم راه نباشد
            از دور من و خاک ره و داد ز دستت
         
        
            تا چند کنم ناله و فرياد که در شهر
            فرياد رسي نيست که فرياد ز دستت
         
        
            هر چند که سر در سر دستان تو کرديم
            با اين همه دستان نتوان داد ز دستت
         
        
            از خاک سر کوي تو چون دور فتادم
            داديم دل سوخته بر باد ز دستت
         
        
            زينسان که به غم خوردن خواجو شده ئي شاد
            شک نيست که هرگز نشود شاد ز دستت