شماره ٥٨: اي که شهد شکربن تو برد آب نبات

اي که شهد شکربن تو برد آب نبات
خاک خاک کف پاي تو شود آب حيات
بشکر خنده ز تنک شکر شورانگيز
تا شکر ريخته ئي ريخته ئي آب نبات
از دل تنگ شکر شور برآمد روزي
که برآمد ز لب چشمه نوش تو نبات
گر بخونم بخط خويش برات آوردي
نکشم سر ز خطت زانک بوجهست برات
منکه جز آب فراتم نشود دامنگير
پيش جيحون سرشکم برود آب فرات
آنچنان درصفت ذات تو حيران شده ام
که نخواهم که رود جز سخن از ذات و صفات
در وفا چشم ندارم که ثباتت باشد
که توقع نتوان داشتن از عمر ثبات
گر ز کوتي بود اين نعمت زيبائي را
روي زيبا بنما يک نظر از وجه زکوة
خواجو از عشق تو چون از سرهستي بگذشت
بوفات آمد و برخاک درت کرد وفات