اي ز چشمت رفته خواب از چشم خواب
            وآب رويت برده آب از روي آب
         
        
            از شکنج زلف و مهر طلعتت
            تاب بر خورشيد و در خورشيد تاب
         
        
            بيني ار بيني در آب و آينه
            آفتاب روي و روي آفتاب
         
        
            بر نيندازي بناي عقل و دين
            تا ز عارض برنيندازي نقاب
         
        
            تشنگان وادي عشقت ز چشم
            بر سر آبند و از دل بر سراب
         
        
            پيکرم در مهر ماه روي تو
            گشته چون تار قصب بر ماهتاب
         
        
            زلف و رخسارت شبستانست و شمع
            شکر و بادام تو نقل و شراب
         
        
            خواب را در دور چشم مست تو
            اي دريغ ار ديدمي يک شب بخواب
         
        
            بسکه خواجو سيل مي بارد ز چشم
            خانه صبرش شد از باران خراب