ز گفته تو بجوشيد طبع خاقاني
جواب داد به انصاف اگرچه ديد ستم
که گر به ذکر تو ديگر قلم بگردانم
پس اين زبان چو تيغم به تيغ باد قلم
فلک خاک در مير است و من هم
از آن مدحش به آب زر نويسم
بسا منت که اسکندر پذيرد
اگرنه قيصر اسکندر نويسم
دلش مومي است ارچه نيست مؤمن
بر آهن نام او حيدر نويسم
چو کردم خانه دل وقف مهرش
خط مهر ابد بر در نويسم
چو نامم بر برادر خواندگي خواند
خراج خويش بر قيصر نويسم
امشب من و اوحد و مؤيد
هر سه دو حديث رانده يک دم
کانون شده قبله من از راست
قانون شده تکيه گاه چپ هم
در کانون اصل نقش ابليس
در قانون علم شخص آدم