وقت مردن رشيد را گفتم
که بخواه آنچه آرزوت آيد
گفت کو عمر کارزو خواهم
کارزو بهر عمر مي بايد
فتنه تا اندکي بود صعب است
سهلش انگار تا فراوان شد
آبله تا يکي است درد کند
چون همه تن گرفت آسان شد
از زمانه منال خاقاني
گرچه در غربتت منال نمايد
که زمانه هم از تو نالان تر
که کرم را در او مجال نماند
قفل پندار برکن از در دل
که تو را عشوه نوال نماند
فارغ آنگه شود دلت که در او
ديو پنداشت را خيال نماند
تکيه گاه نصيب بعد اليوم
جز بر اکرام ذو الجلال نماند
خواجگان را به انفعال بران
که در ايشان جز افتعال نماند
ماتم خواجگان رفته به دار
کز درخت کرم نهال نماند
اي خراسان تو را شهاب نزيست
وي صفاهان تو را جمال نماند
گر سگالش کني به هفت اقليم
يک کريم سخا سگال نماند
سفلگان را و راد مردان را
کار بر يک قرار و حال نماند
هر که را مال هست، همت نيست
هر که را همت است، مال نماند