خبر برآمد کان آفتاب شرع فرو شد
هزار آه زهرک آن خبر شنود برآمد
چون روز اسعد ازين چرخ دير سال فرو رفت
ز چرخ ناله وا اسعداه زود برآمد
چو روي علم نهان شد شکست پشت جهاني
طراق پشت شکستن ز هر که بود برآمد
خواص آذربيجان چو دود آذرپيچان
بسوختند و ز هر يک هزار دود برآمد
خليفه جامه سوکش قبا کند چو غلامان
که جان خواجه که سلطان دير بود برآمد
گريست ديده خسرو بريخت در کياني
فرود شد که روانش ازين فرود برآمد
فلک ستاره فرو برد و خور ز نور تهي شد
زمانه مايه زيان کرد و خود ز سود برآمد
مرا ز ماتم او جان و دل به رنگرزان شد
لباس جان سيه از رنگ و دل کبود برآمد
فضل درد سر است خاقاني
فاضل از درد سر نياسايد
سرور عقل و تاجدار هنر
درد سر بيند و چنين شايد
تاج بي درد سر کجا باشد
گنج بي اژدها کجحا پايد
سروري بي بلا به سر نشود
صفدري بي مصاف برنايد
پيل باشد عزيز پس همه کس
مغزش از آهني بفرسايد
قدر سرمه بزرگ تر باشد
هرچه آسيش خردتر سايد
قابله بهر مصلحت بر طفل
وقت نافه زدن نبخشايد
شهد الفاظ داري اهل حسد
بگزد شهد و پس بپالايد
آنکه از نحل خانه گيرد شهد
بزند نحلش ارچه نگزايد
عاقل آنگه رود به خانه نحل
که به گل چهره را بيندايد
خضر و ديوار گنج کردن و بس
دست موسي به گل نيالايد
سرو شادابي و گمان بردي
که تو را هيچ غم نپيرايد
هنرت مشک نافه آهوست
چه عجب مشک دردسر زايد
وقت باشد که نافه بگشايند
مرد را خون ز مغز بگشايد
بوي مشکت جهان گرفت سزد
که دلت شکر ايزد آرايد
ناسپاسي به فعل کافور است
کآنهمه بوي مشک بربايد
گر تو از بوي مشک عطسه زني
هر که حاضر دعات بفزايد
تو بر آن عطسه هم بخوان الحمد
کاهل سنت چنينت فرمايد
خواجه گر نوح راست کشتي بان
موج طوفانش محنت افزايد
دامنت بادبان کشتي شد
گر گريبانت تر شود شايد