کو آنکه نقد او به ترازوي هفت چرخ
شش دانگ بود راست بهر کفه اي که سخت
در بيع گاه دهر به بادي بداد عمر
در قمره زمانه به خاکي بباخت بخت
جوزا گريست خون که عطارد ببست نطق
عنقا بريخت پر که سليمان گذاشت تخت
زين غبن چتر روز چرا نيست ريز ريز
زين غم عمود صبح چرا نيست لخت لخت
آن نقش جسم اوست نه او در ميان خاک
شبه مسيح شد نه مسيح از بر درخت
خاقانيا مصيبت عم خوار کار نيست
هين زار زار نال که کار اوفتاد سخت