خاقاني بلند سخن در جهان منم
کآزادي از جهان روش حکمت من است
ضرب الرقاب داد شياطين آز را
اين تيغ نطق کز ملکان قسمت من است
اين گنبد فرشته سلب کآدمي خور است
چون ديو پيش جم گور خدمت من است
اسباب هست و نيست اگر نيست گو مباش
کاين نيستي که هست مرا حشمت من است
کي ماندم جنابت دنيا که روح را
گر يوسف است دلوکش عصمت من است
مي خواستم که رد کنم احسان خواجه را
ز آن خواجگي که در بنه همت من است
خضر از زبان کعبه پيام آوريد و گفت
احسانش رد مکن که ولي نعمت من است