قصيده

اي دل به سر مويي آزاد نخواهي شد
مويي شدي اندر غم، هم شاد نخواهي شد
در عافيت آبادت از رخنه درآمد غم
پس رخنه چنان گشتي کآباد نخواهي شد
پولاد بسي ديدم کو آب شد از آتش
تو آب شدي زين پس پولاد نخواهي شد
اي غمزده خاکي کز آتش غم جوشي
آبي که جز از آتش بر باد نخواهي شد
تا داد همي جوئي رنجورتري مانا
کز خود شوي آسوده از داد نخواهي شد
تا چند کني کوهي کورا نبود گوهر
در کندن کوه آخر فرهاد نخواهي شد
ميدان ملامت را گر گوي شدي شايد
کايوان سلامت را بنياد نخواهي شد
از مادر غم زادي آلوده خون چون گل
با هيچ طرب چون مل هم زاد نخواهي شد
از ريزش اشک خون کوفه شدي از طوفان
روزي ز دل افروزي بغداد نخواهي شد
خواهي دم شاهي زن خواهي دم درويشي
کز غم به همه حالي آزاد نخواهي شد
خاقاني اگر عهدي ياد تو کند عالم
تو عهد کريماني کز ياد نخواهي شد