در اين منزل اهل وفائي نيابي
مجوي اهل کامروز جائي نيابي
عجوز جهان در نکاح فلک شد
که جز عذر زادنش رائي نيابي
بلي در زناشوئي سنگ و آهن
بجز نار بنت الزنائي نيابي
اگر کيمياي وفا جستا خواهي
جز از دست هر خاکپائي نيابي
دمي خاکپائي تو را مس کند زر
پس از خاک به کيميائي نيابي
نفس عنبرين دار و آه آتشين زن
کزين خوشتر آب و هوائي نيابي
به آب خرد سنگ فطرت بگردان
کزين تيزتر آسيائي نيابي
در اين هفت ده زير و نه شهر بالا
وراي خرد ده کيائي نيابي
وليکن به نه شهر اگر خانه سازي
به از دل در او کد خدائي نيابي
چه بايد به شهري تنشستن که آنجا
بجز هفت ده روستائي نيابي
همه شهر و ده گر براندازي الا
علف خانه چارپايي نيابي
به شب شهر غوغاي ياجوج گيرد
به روزش سکندر دهائي نيابي
زني رومي آيد کند کاغذين سد
که از هندي آهن بنائي نيابي
همه شهر ياجوج گيرد دگر شب
که سد زنان را بقائي نيابي
برون ران ازين شهر و ده رخش همت
که اينجاش آب و چرائي نيابي
به همت وراي خرد شو که دل را
جز اين سدرة المنتهائي نيابي
به دل به رجوع تو کان پير دين را
بجز استقامت عصائي نيابي
فلک هم دو تا پشت پيري است کورا
عصا جز خط استوائي نيابي
دلت آفتابي کز او صدق زايد
که جز صادق ابن الذکائي نياب
به صورت دو حرف کژ آمد دل، اما
ز دل راستگوتر گوائي نيابي
الف راست صورت صواب است ليکن
اگر کژ شود هم خطائي نيابي
نه نون و القلم هم کژ است اول آنگه
بجز راستش مقتدائي نيابي
ز دل شاهدي ساز کو را چو کعبه
همه روي بيني قفائي نيابي
چو دل کعبه کردي سر هر دو زانو
کم از مروه اي يا صفائي نيابي
برو پيل پندار از کعبه دل
برون ران کز اين به وغائي نيابي
بيا کعبه عزت دل ز عزي
تهي کن کز اين به غزائي نيابي
گر از کعبه در دير صادق دل آيي
به از دير حاجت روائي نيابي
ور از دير زي کعبه بي صدق پويي
به کعبه قبول دعائي نيابي
رفيق طرب را وداعي کن ار نه
ز داعي غم مرحبائي نيابي
در اين جايگه غم مقيم است کورا
بجز پرده دل وطائي نيابي
به ديماه خوف آتش غم سپر کن
که اينجا ربيع رجائي نيابي
چو سرسام سرد است قلب شتا را
دوا به ز قلب شتائي نيابي
به غم دل بنه کاينه خاطرت را
جز از صيقل غم جلائي نيابي
غم دين زدايد غم دنيي از تو
که بهتر ز غم غم زدائي نيابي
وليکن ز هر غم مجوي انس زيرا
ز هر مرغ ملک سبائي نيابي
منه مهره کز راست بازان معني
در اين تخته نرد آشنائي نيابي
همه عاجز شش در و مهره در کف
به همت مششدر گشائي نيابي
اگر کم زني هم به کم باش راضي
که دل را بيشي هوائي نيابي
دغا در سه شش بيش بيني ز ياران
چو يک نقش خواهي دغائي نيابي
اگر ثلثي از ربع مسکون بجوئي
وفا و کرم هيچ جائي نيابي
عقاقير صحراي دلهاست اين دو
که سازنده تر زين دوائي نيابي
دو بر گند بر يک شجر ليکن آن را
جز از فيض قدسي نمائي نيابي
ازين دو عقاقير صحراي دلها
در اين هفت دکان گيائي نيابي
وفا باري از داعي حق طلب کن
کز اين ساعيان جز جفائي نيابي
کرم هم ز درگاه حق جوي کز کس
حقوق کرم را ادائي نيابي
دم عيسوي جوي کآسيب جان را
ز داروي ترسا شفائي نيابي
در يوسفي زن که کنعان دل را
ز صاع لئيمان عطائي نيابي
ببر بيخ آمال تا دل نرنجد
که بر خوان دونان صلائي نيابي
خرد را چه گوئي که بر خوان دو نان
ابا بيني ار خود ابائي نيابي
چو شل کرده باشي رگ آب ديده
بصر بسته توتيائي نيابي
چو گرگ اجري از پهلوي زاغ کم خور
که برخوان چنان خوش لقائي نيابي
فرشته شو ارنه پري باش باري
که هم کاسه الا همائي نيابي
نکوئي مجو از کس و پس نکوئي
چنان کن که از کس جزائي نيابي
جزاي نکوئي است نام نکوئي
که بالاي آن در فزائي نيابي
تن شمع را روشني سربها بس
که از طشت زر سربهائي نيابي
نه خاکي که بيرون نياري وديعت
اگر سيم مزد از سقائي نيابي
نه نيز آتشي کز سر خام طمعي
غذا کم پزي گر غذائي نيابي
نه عودي که خوش دم بسوزي چو عاشق
اگر چون شکر دل ربائي نيابي
اسيران خاکند اميران اول
که چون خاک عبرت فزائي نيابي
به کم مدت از تاج داران اکنون
نبيره نبيني، نيائي نيابي
گداي مجرد صفت را که روزي
سرش رفت جز پادشائي نيابي
ولي پادشه را که يک لحظه از سر
کله گم شود جز گدائي نيابي
گرفتم فنا خسروي نقش اول
ز خسرو شدن جز فنائي نيابي
وگر نيز کيخسروي آخر آخر
کياني کيان بي و بائي نيابي
ازين شير سگ خورده شيري نبيني
وزين شوره مردم گيائي نيابي
ازين ريمن آيد کرم؟ ني نيايد
ز ريم آهن اقليميائي نيابي
مجوي از جهان مردمي، کاين امانت
به نزديک دور از خدائي نيابي
نداني که ترياک چشم گوزنان
ز دندان هيچ اژدهائي نيابي
اگر کرم شب تاب آتش نمايد
از آن آتش انس و سنائي نيابي
ز دو نان که برق سرابند از اول
به آخر سحاب سخائي نيابي
قضات از در ظالمان کرد فارغ
ازين دادگرتر قضائي نيابي
تو ويک تنه غربت و وحش صحرا
که از مرغ خانه نوائي نيابي
چو عيسي که غربت کند سوي بالا
بجز سوزنش رشته تائي نيابي
تو چون نام چوئي ز نان جوي بگسل
که جم را به مور اقتدائي نيابي
ببين همت سنگ آهن ربا را
که آن همت از کهربائي نيابي
اگر کبريا بيني از نار شايد
ز کبريت هم کبريائي نيابي
ز خاقاني اين منطق الطير بشنو
که چون او معاني سرائي نيابي
لسان الطيور از دمش يابي ارچه
جهان را سليمان لوائي نيابي
سخن هاش موزون عيار آمد آوخ
که ناقد بجز ژاژخائي نيابي
بلي ناقد مشک يا دهن مصري
بجز سير يا گندنائي نيابي
گر اين فصل بر کوه خواني همانا
که جز بارک الله صدائي نيابي
بهاري است خوش چون گل نخل بندان
که از زخم خارش عنائي نيابي