در مدح ابوالمظفر جلال الدين شروان شاه اخستان

بردار زلفش از رخ تا جان تازه بيني
وز نيم کشت غمزه اش قربان تازه بيني
يک سو فکن دو زلفش و ايمانت تازه گردان
کاندر حجاب کفرش ايمان تازه بيني
پروانه غمش را هر دم به خون خلقي
شمشير تيز يابي، فرمان تازه بيني
ترکان غمزه او چون درکشند ياسج
در هر دلي که جويي پيکان تازه بيني
در مجلسي که بگذشت از ياد او حديثي
در هر لب سفالين ريحان تازه بيني
هر دم ز برق خندش چون کرد بوسه باران
بر کشت زار عمرم باران تازه بيني
جاني به باد دستي بر خاک پايش افشان
کآنگه مزيد بر سر صد جان تازه بيني
خاقانيا در آتش سرمست شو ز عشقش
تا در ميان آتش بستان تازه بيني
گر در ره عراقت دردي گذشت بر دل
ز اقبال شاه شروان درمان تازه بيني
چون ز آستان سلطان باز آمدي ممکن
در بارگاه خاقان امکان تازه بيني
جان بخش ابوالمظفر شاه اخستان که هر دم
با عهد او بقا را پيمان تازه بيني
عادل جلال دين آن کز فضل ذو الجلالش
بر دعوي ممالک، برهان تازه بيني
کعبه است حضرت او کز چار پاي تختش
بيرون ز چار ارکان، ارکان تازه بيني
خود حضرتش جهاني است کز عنصر کمالش
برتر ز هفت بنيان، بنيان تازه بيني
در سايه رکابش فتنه بخفت و دين را
در جذبه عنانش جولان تازه بيني
بختش به صبح خيزي تا کوفت کوس دولت
گل بانگ کوس او را دستان تازه بيني
او جان عالم آمد در صحن عالم جان
چوگان و گوي او را ميدان تازه بيني
خواهد سپهر کاندم خورشي گوي گردد
چون در کفش هلالي چوگان تازه بيني
صدرش چون باغ رضوان ياصفه سليمان
کز منطق الطيورش الحان تازه بيني
صف بسته خوان او را عقلي که چون سليمان
بر کرسي دماغش سلطان تازه بيني
در خطبه شاه کيهان خوانيش گر بجويي
بر تخت طاقديسش کيهان تازه بيني
زو عالم خرف را، برناي نغز يابي
زو گنبد کهن را، دوران تازه بيني
سر بر کن اي منوچهر از خاک تا پس از خود
ز اقبال بوالمظفر شروان تازه بيني
شروان مدائن آمد چون بنگري به حضرت
کسري وقت يابي، ايوان تازه بيني
يارب چه دولت او سرسامي است عالم
کز فتنه هر زمانش بحران تازه بيني
عيدي است پيش بزمش کز نزل آسماني
چون دعوت مسيحش صد خوان تازه بيني
هست آسمان سياست وز آفتاب فضلش
دي ماه بندگان را نيسان تازه بيني
ملکش بخلد ماند در هشت خلد ملکش
از ذات شهرياري رضوان تازه بيني
دستش به کان چه ماند کز لعل تاج شاهان
بر خاک درگه او صد کان تازه بيني
خصمش ز کم بقائي ماند به کرم پيله
کورا ز کرده خود زندان تازه بيني
تيرش زحل بسوزد کز کام حوت گردون
بر قبضه کمانش دندان تازه بيني
درياست آستانش کز اشک داد خواهان
بر هر کران دريا مرجان تازه بيني
طفلي است شيرخواره بختش که در لب او
ناهيد را به هر دم پستان تازه بيني
نوروز ران گشاده است از موکب جلالش
تا پيکر جهان را خندان تازه بيني
خورشيد گويي از نو سالار خوان او شد
کورا ز ماهي اکنون بريان تازه بيني
شرح مناقبش را باد آسمان صحيفه
تا در کف عطارد ديوان تازه بيني
بادش کمال دولت تا هردم از کمالش
در ملک آل سامان، سامان تازه بيني
فهرست ملک بادا نامش که تا قيامت
زو نامه کرم را، عنوان تازه بيني
خمسين الف بادا ثلث بقاش کز وي
بر اهل ربع مسکون احسان تازه بيني