در مدح فخر الدين ابوالفتح منوچهر شروان شاه

صبح دم آب خضر نوش از لب جام گوهري
کز ظلمات بحر جست آينه سکندري
شاهد طارم فلک رست ز ديو هفت سر
ريخت به هر دريچه اي آقچه زر شش سري
غاليه ساي آسمان سود بر آتشين صدف
از پي مغز خاکيان لخلخه هاي عنبري
يوسف روز جلوه کرد از دم گرگ و مي کند
يوسف گرگ مست ما دعوي روز پيکري
گرچه صبوح فوت شد کوش که پيش از آفتاب
زان مي آفتاب وش ياد صبوحيان خوري
درده کيمياي جان، ز آتش جام زيبقي
طلق حلال پروران، طلق روان گوهري
طفل مشيمه رزان، بکر مشاطه خزان
حامله بهار از آن باد عقيم آذري
چون ز دهان بلبله در گلوي قدح چکد
عطسه عنبرين دهد مغز چمانه از تري
رفت قنينه در فواق، از چه ز امتلاي خون
راست چو پشت نيشتر خون چکدش معصفري
چنگي آفتاب روي از پي ارتفاع مي
چنگ نهاده ربع وش بر بر و چهره برتري
چون نگهش کني کند در پس چنگ رخ نهان
تا شوي از بلاي او شيفته بلا دري
کرته فستقي فلک چاک زند چو فندقش
هر سر ده قواره را زهره کند به ساحري
زهره ز رشک خون دل در بن ناخن آورد
چون سر ناخنش کند با رگ چنگ نشتري
چشم سهيل و ناخنه، ناخن آفتاب و ني
کاتش و قند او دهد با ني و باد ياوري
چرخ سدابي از لبش دوش فقع گشاد و گفت
اينت نسيم مشک پاش، اينت فقاع شکري
سال نوست ساقيا، نوبر سال ماتوئي
مي که دهي سه ساله ده، کو کهن و تو نوبري
گاو سفالي اندر آر آتش موسي اندر او
تا چه کنند خاکيان گاو زرين سامري
مي به سفال خام نوش، اينت چمانه طرب
لب به کلوخ خشک مال، اينت شمامه طري
تيغ فراسياب چه؟ خون سياوشان کدام؟
در قدح گلين نگر، عکس گلاب عبهري
گنبد آبگينه گون نيست فرشته خوي و رو
سنگ بر آبگينه زن، ديو دلي کن اي پري
در قصب سه دامني آستئي دو برفشان
پاي طرب سبک بر آر ارچه ز مي گران سري
هفت طواف کعبه را هفت تنان بسنده اند
ما و سه پنج کعبتين، داو به هفده آوري
ما که و اختيار چه، کاين شجره است آن ما
بد پسران خانه کن، باد سران سرسري
از پس کنيت سگي چيست به شهر نام ما
درد کش ملامتي، سيم کش قلندري
ليک به دولت ملک بر ملکوت مي رود
بهر عروس طبع ما نامزد سخنوري
خسرو کعبه آستان، ملک طراز راستين
کرده طراز آستين از ردي پيمبري
حيدر آسمان حسام، احمد مشتري نگين
رايض راي اسمان، صيقل جاه مشتري
در نفس مبارکش سفته راز احمدي
در سفن بلارکش معجز تيغ حيدري