در تهنيت عيد و مدح جلال الدين شروان شاه اخستان بن منوچهر

عيد است و پيش از صبح دم مژده به خمار آمده
بر چرخ دوش از جام جم يک نيمه ديدار آمده
عيد آمد از خلد برين، شد شحنه روي زمين
هان ماه نو طغراش بين امروز در کار آمده
کرده در آن خرم فضا صيد گوزنان چند جا
شاخ گوزن اندر هوا اينک نگون سار آمده
پرچم ز شب پرداخته، مه طاس پرچم ساخته
بيرق ز صبح افراخته روزش سپهدار آمده
بر چرخ بگشاده کمين، داغش نهاده بر سرين
هان عين عيد اينک ببين بر چرخ دوار آمده
عيد همايون فر نگر، سيمرغ زرين پر نگر
ابروي زال زر نگر، بر فرق کهسار آمده
از گرد راهش آسمان، ترمغز گشته آن چنان
کز عطسه مغزش جهان پر مشک تاتار آمده
گيتي ز گرد لشکرش طاوس بسته زيورش
در شرق رنگين شهپرش، در غرب منقار آمده
پي گم کنان سي شب دوان، از چشم قرايان نهان
دزديده در کوي مغان نزديک خمار آمده
ساقي صنم پيکر شده، باده صليب آور شده
قنديل ازو ساغر شده، تسبيح زنار آمده
هر ني ز کويش شکري، هر مي ز جويش کوثري
هر خو ز رويش عبهري بر برگ گلنار آمده
ريحان روح از بوي وي، جان را فتوح از روي وي
بزم صبوح از جوي مي، فردوس کردار آمده
مي عاشق آسا زرد به، هم رنگ اهل درد به
درد صفا پرورد به تلخ شکربار آمده
خورشيد رخشان است مي، زان زرد و لرزان است مي
جوجو همه جان است مي فعلش به خروار آمده
آن خام خم پرورد کو؟ آن شاهد رخ زرد کو؟
آن عيسي هر درد کو ترياق بيمار آمده
مي آفتاب زرفشان، جان بلورش آسمان
مشرق کف ساقيش دان مغرب لب يار آمده
در ساغر صهبا نگر، در کشتي آن دريا نگر
بر خشک تر صحرا نگر کشتي به رفتار آمده
مطرب چو طوطي بوالهوس انگشت و لب در کارو بس
از سينه بربط نفس، در حلق مزمار آمده
آن آبنوسين شاخ بين، مار شکم سوراخ بين
افسونگر گستاخ بين لب بر لب مار آمده
بربط چو عذرا مريمي کابستني دارد همي
وز درد زادن هر دمي در ناله زار آمده
نالان رباب از عشق مي، دستينه بسته دست وي
بر ساعدش چون خشک ني رگ هاي بسيار آمده
آن چنگ ازرق سار بين، زر رشته در منقار بين
در قيد گيسووار بين پايش گرفتار آمده
آن لعب دف گردان نگر، بر دف شکارستان نگر
وان چند صف حيوان نگر باهم به پيکار آمده
کبکان به بانگ زير و بم چندان سماع آورده هم
تا حلق نازکشان ز دم تا سينه افگار آمده
راز سليماني شنو زان مرغ روحاني شنو
اشعار خاقاني شنو چون در شهوار آمده
صف هاي مرغان کن نگه، در صفه هاي بزم شه
چون عندليبان صبحگه فصال گلزار آمده
و آن کوس عيدي بين نوان، بر درگه شاه جهان
مانند طفل لوح خوان در درس و تکرار آمده
جام و مي رنگين بهم، صبح وشفق را بين بهم
تخت و جلال الدين بهم کيخسرو آثار آمده
شروان شه سلطان نشان، افسرده گردن کشان
دستش سحاب درفشان چون لعل دلدار آمده