در مدح خاقان اکبر منوچهر شروان شاه

دور فلک ده جام را از نور عذرا داشته
چون عده داران چار مه در طارمي واداشته
در آب خضر آتش زده، خم خانه زو مريمکده
هم حامل روح آمده هم نفس عذرا داشته
جام بلور از جوهرش، سقلاب و روم اندر برش
از نار موسي پيکرش در کف بيضا داشته
مجلس ز مي زيورزده، وز جرعه خاک افسر زده
صبح از جگر دم برزده، مرغ از که آوا داشته
خصم صرع دار آشفته سر، کف بر لب آورده ز بر
و آن خيک مستسقي نگر در سينه صفرا داشته
مي عطسه آدم شده، يعني که عيسي دم شده
داروي جان جم شده، در دير دارا داشته
مرغ سحر تشنيع زن بر قتل مرغ باب زن
مرغ صراحي در دهن ترياق غمها داشته
مجلس دو آتش داده بر، اين حجر آن از شجر
اين کرده منقل را مقر، آن جام را جا داشته
منقل مربع کعبه سان، آشفته در وي روميان
لبيک گويان در ميان، تن محرم آسا داشته
اين سبز طشت سرنگون طاس زر آورده برون
بر ياد طاس سرنگون ما جام صهبا داشته
ساقي به رخ ريحان جان خطش دبيرستان جان
در ملک دل سلطان جان وز مشک طغرا داشته
بر گوهر دل برده پي جام صدف ز انگشت وي
و انگشت او با جام مي ماهي است دريا داشته
مي چون شفق صفرا زده مستان چو شب سودا زده
آتش درين خضرا زده دستي که حمرا داشته
مي آتش و کف دود بين، آن کف سيم اندود بين
مريخ خون آلود بين بر سر ثريا داشته
از عکس مي مجلس چنان چون باغ زرين در خزان
باغ از دم رامش گران مرغان گويا داشته
داود صوت انده زداي، الحان موسيقي سراي
ادريس دم صنعت نماي، اعجاز پيدا داشته
بر بط کشيده رگ برون رگ هاش آلوده به خون
ساقي به طاس زر درون خون مصفا داشته
و آن، چنگ گردون وش سرش، ده ماه نو خدمتگرش
ساعات روز و شب درش، مطرب مهيا داشته
ناي از دو آتش باد خور، ني طوق و نارش تاج سر
باد و ني و نارش نگر هر سه زبان ناداشته
دف چون هلال بدرسان، گرد هلالش اختران
هر سو دو اختر در قران جفتي چو جوزا داشته
درجان سماع آويخته، مستان خروش انگيخته
نقل نو اينجا ريخته، جام مي آنجا داشته
من زان گره گوشه نشين، نه دردکش نه جرعه چين
مي ناب و شاهد نازنين، ساقي محابا داشته
ياران شدند آتش سخن، کاين چيست کار آب کن
نوروز نو ز آب کهن خط تبرا داشته
گفتم پسندد داورم کز فيض عقلي بگذرم
حيض عروس رز خورم، در حوض ترسا داشته
خاصه که خضرم در عرب از آب زمزم شسته لب
من گرد کعبه چند شب، شب زنده عذرا داشته
مقصود اگر مستي است هست از جود شاه دين پرست
آنک مي جان بخش و دست از عقل والا داشته
خاقان اکبر کز قدر دارد قدش درع ظفر
يک ميخ درعش برکمر نه چرخ مينا داشته
کيخسرو رستم کمان، جمشيد اسکندر مکان
چون مهدي آخر زمان، عدل هويدا داشته
ايوانش جنت را بدل، جام از کفش کوثر عمل
اصوات غلمان زين غزل ابيات غرا داشته