در مدح ابوالفتح شروان شاه منوچهر

در کام صبح از ناف شب مشک است عمدا ريخته
گردون هزاران نرگسه از سقف مينا ريخته
صبح است گل گون تاخته، شمشير بيرون آخته
بر شب شبيخون ساخته، خونش به عمدا ريخته
کيمخت سبز آسمان، دارد اديم بي کران
خون شب است اين بي گمان بر طاق خضرا ريخته
صبح آمده زرين سلب، نوروز نوراهان طلب
زهره شکاف افتاده شب، وز زهره صفرا ريخته
شب چاه بيژن بسته سر، مشرق گشاده زال زر
خون سياوشان نگر، بر خاک و خارا ريخته
مستان صبوح آموخته وز مي فتوح اندوخته
مي شمع روح افروخته نقل مهيا ريخته
رضوان کده خم خانه ها، حوض جنان پيمانه ها
کف بر قدح دردانه ها از عقد حورا ريخته
مرغ از شبستان حرم، ميوه ز بستان ارم
گردون ز پستان کرم شير مصفا ريخته
زر آب ديدي مي نگر، مي برده کار آب زر
ساقي به کار آب در آب محابا ريخته
بادام ساقي مست خواب از جرعه شادروان خراب
از دست ها جام سراب افتاده صهبا ريخته
اي صبح خيزان مي کجا، آن عقل ما را خون بها
آن آبروي کار ما نگذاشت الا ريخته
مرغ صراحي کنده پر، برداشته يک نيمه سر
ور نيم منقار دگر، ياقوت حمرا ريخته
هين جام رخشان دردهيد آزاده را جان دردهيد
آن پير دهقان در دهيد از شاخ برنا ريخته
زر دوست از دست جهان در پاي پيل افتاده دان
ما زير پاي دوستان زر پيل بالا ريخته
سرمست عشق سرکشي، خاکستري در آتشي
در ششدر عذرا وشي، صد خصل عذرا ريخته
خورده به رسم مصطبه، مي در سفالين مشربه
وقت مسيح يکشبه، در پاي ترسا ريخته
طاق ابروان رامش گزين، در حسن طاق و جفت کين
بر زخمه سحر آفرين، شکر ز آوا ريخته
چنگي طبيب بوالهوس، بگرفته زالي را مجس
اصلع سري کش هر نفس، موئي است در پا ريخته
ربعي نموده پيکرش، خطهاي مسطر در برش
ناخن بر آن خطها برش، وقت محاکا ريخته
مهري يکي پير نزار، آوا برآورده به زار
چون تندر اندر مرغزار جاني به هرجا ريخته
وان هشت تا بربط نگر جان را بهشت هشت در
هر تار ازو طوبي شمر صد ميوه هر تا ريخته
وان ني چو مار بي زبان، سوراخ ها در استخوان
هم استخوانش سرمه دان، هم گوشت ز اعضا ريخته
وان چون هلالي چوب دف، شيدا شده خم کرده کف
ما خون صافي را به کف، از حلق شيدا ريخته
از پوست آهو چنبرش، آهو سريني همبرش
وز گور و آهو در برش، صيد آشکارا ريخته
کاسه رباب از شعر تر، بر نوش قول کاسه گر
در کاسه سرها نگر زان کاسه حلوا ريخته
راوي ز درهاي دري، دلال و دلها مشتري
خاقاني اينک جوهري، درهاي بيضا ريخته
در دري را از قلم، در رشته جان کرده ضم
پس باز بگشاده ز هم، بر شاه والا ريخته
زهره غزل خوان آمده، در زير و دستان آمده
چون زير دستان آمده بر شه ثريا ريخته
خاقان اکبر کز شرف هستش سلاطين در کنف
باران جود از ابر کف شرقا و غربا ريخته