در ستايش موفق الدين عبد الغفار

اي نايب عيسي از دو مرجان
وي کرده ز آتش آب حيوان
اي زهر تو دستگير ترياق
وي درد تو پاي مرد درمان
از جام تو صاف نوش تر، تيغ
در دام تو صيد خوارتر جان
جزع تو به غمزه برده جان ها
لعل تو به بوسه داده تاوان
وصل تو به زير پر سيمرغ
پرورده به سايه سليمان
در عين قبول تو خرد را
يک رنگ نموده کفر و ايمان
از جور تو در ميان عشاق
برخاسته صورت گريبان
گر فتنه نبايدت که خيزد
طيره منشين و طره مفشان
خاقاني را به کوي عشقت
کاري است برون ز وصل و هجران
راهي است ورا به کعبه مجد
بي زحمت ناقه و بيابان
ختم فضلا موفق الدين
مقصود قران و صدر اقران
عبد الغفار کآسمان را
در ساحت قدر اوست جولان
صدري که ز آفرينش او
مستوجب آفرين شد ارکان
از بخت جوان او کنم ياد
چون دستن کشم به پير دهقان