در موعظه و تجريد و تخلص به مرگ عموي خود

سنت عشاق چيست؟ برگ عدم ساختن
گوهر دل را ز تف مجمر غم ساختن
بدرقه چون عشق گشت از پس پس تاختن
تفرقه چون جمع گشت با کم کم ساختن
گرچه نواي جهان خارج پرده رود
چون تو در اين مجلسي با همه دم ساختن
پيش سرير سران آب ده دست باش
تات مسلم بود پشت به خم ساختن
نزد فسرده دلان قاعده کردن چو ابر
با دل آتش فشان چهره دژم ساختن
نتوان در خط دهر خط وفا يافتن
نتوان بر نقش آب نقش قلم ساختن
عمر نه و لاف عيش سرد بود همچو صبح
از پي يک روزه ملک چتر و علم ساختن
تا کي در چشم عقل خار مغيلان زدن
تا کي در راه نفس باغ ارم ساختن
رخش به هراي زر بردن در پيش ديو
پس خر افکنده سم مرکب جم ساختن
دل از امل دور کن زآنکه نه نيکو بود
مصحف و افسانه را جلد بهم ساختن
بر در شبهت مدار عقل که ناخوش بود
بر سر زند مغان بسم رقم ساختن
چند رصد گاه ديو بر ره دل داشتن
چند قدمگاه پيل بيت حرم ساختن
بر سر خوان جهان چند چو بربط مقيم
سينه و دل را ز آز جمله شکم ساختن
چند چو مار از نهاد با دو زبان زيستن
چند چو ماهي به شکل گنج درم ساختن
زر چه بود جز صنم پس نپسندد خداي
دل که نظر گاه اوست جاي صنم ساختن
هين که در دل شکست زلزله نفخ صور
گوش خرد شرط نيست جذر اصم ساختن
زين دم معجز نماي مگذر خاقانيا
کز دم اين دم توان زاد عدم ساختن
گرچه ز روي قضا بر تو ستم ها رود
جز به رضا روي نيست دفع ستم ساختن
يوسف دلها توئي کايت توست از سخن
پيش گرسنه دلان خوان کرم ساختن
چون به شماخي تو را کرده قضا شهربند
نام شماخي توان مصر عجم ساختن
عم ز جهان عبره کرد عبرت تو اين بس است
نتوان با مرگ عم برگ نعم ساختن
چون تو طريق نجات از دم عم يافتي
شرط بود قبله گاه مرقد عم ساختن
چون به در مصطفي نايب حسان توئي
فرض بود نعت او حرز امم ساختن