در مرثيه نصرة الدين ابوالمظفر اصفهبد کيالواشير

اي قبله جان کجات جويم
جاني و به جان هوات جويم
گز زخم زني سنانت بوسم
ور خشم کني رضا جويم
ديروز چو افتاب بودي
امروز چو کيميات جويم
دوشت همه شب چو بدر ديدم
امشب همه چو سهات جويم
اي در گران بهاتر از روح
چون روح سبک لقات جويم
وي ماه سبک عنان تر از عمر
چون عمر گران بهات جويم
خورشيدي و برنيائي از کوه
هر صبح دم از صبات جويم
تو زير زمين شدي چو خورشيد
تا کي ز بر سمات جويم
اي گمشده آهوي ختائي
هم ز آبخور ختات جويم
صياد قضا نهاد دامت
از دامگه قضات جويم
اي گوهر يادگار عمرم
چونت طلبم، کجات جويم؟
دريا کنم اشک و پس به دريا
در هر صدفي جدات جويم
از ديده نهان درون و همي
از وهم برون چرات جويم؟
در جاني و ز انس و جانت پرسم
نزديکي و دور جات جويم
خاقانيت آشناي عشق است
هم در دل آشنات جويم
اي صبر که کشته فراقي
در معرکه بلات جويم
وي دل که به نيم نقطه ماني
در دائره عنات جويم
وي جان که کبوتر نيازي
پر سوخته در هوات جويم
وي نقش زياد طالع من
در زايجه فنات جويم
چون نقش زياد کس نبيند
کي در ورق بقات جويم
اي مرکب عمر رفته پي کور
ز آن سوي جهان هبات جويم
وي بلبل جغد گشته وقت است
کز نوحه گري نوات جويم
اي سينه که دردمندي از غم
هم زانوي غم دوات جويم
درد تو جراحتي است ناسور
از زخم اجل شفات جويم
اي تن که به چشم درد آزي
از جود تو توتيات جويم
چون خوان کرم نماند تا کي
برگت طلبم، نوات جويم
اي چرخ شريف کش که دوني
جان را ديت از دهات جويم
وي خاک عزيز خور به خواري
تن را عوض از جفات جويم
اي روز کرم فرو شدي زود
از ظل عدم ضيات جويم
اي ماه گرفته نور دانش
در عقه اژدهات جويم
وي روضه بوستان دولت
در دخمه پادشات جويم
اي تاج کيان، کيالواشير
در عالم کبريات جويم
قدر تو لوا زده است بر عرش
در سايه آن لوات جويم
ز آن سوي فلک به ديه وهم
مجدت نگرم، سنات جويم
از عقل همه هوات خواهم
وز نفس همه ثنات جويم
رفتي که وفا نکرد عمرت
تا جان دارم وفات جويم
بر تخته صدق بودي آحاد
زان اول اوليات جويم
بگذشتي و صفر جاي تو يافت
از صفر کجا صفات جويم
قحط کرم است روزي جان
از مائده سخات جويم
طفلي است هنر که مادرش مرد
پرورودنش از عطات جويم
گرچه ز ملوک عهد بودي
در زمره اصفيات جويم
امروز که تشنه زير خاکي
فيض از کرم خدات جويم
فردا به بهشت گشته سيراب
در کوثر مصطفات جويم