در ستايش خراسان و آرزوي وصول به آن مدح صدر جهان محيي الدين

رهروم مقصد امکان به خراسان يابم
تشنه ام مشرب احسان به خراسان يابم
گرچه رهرو نکند وقفه، کنم وقفه از آنک
کشش همت اخوان به خراسان يابم
دل کنم مجمر سوزان و جگر عود سياه
دم آن، مجمر سوزان به خراسان يابم
برکنم شمع و وفا را به خراسان طلبم
کاين کليد در رضوان به خراسان يابم
طلب از يافت نکوتر من و مرکوب طلب
کآن براق از در ميدان به خراسان يابم
عزم جفت طلب است و طلب آبستن يافت
يافت را در طلب امکان به خراسان يابم
لوح چل صبح که سي سال ز بر کردم رفت
بهر چل صبح دبستان به خراسان يابم
در جهان بوي وفا نيست و گر هست آنجاست
کاين گل از خار مغيلان به خراسان يابم
هفت مردان که منم هشتم ايشان به وفا
کهفشان خانه احزان به خراسان يابم
سالکان را که چو دريا همه سرمستانند
چون صدف عرفه عطشان به خراسان يابم
از سر زانو کشتي و ز دامان لنگر
بادبانشان ز گريبان به خراسان يابم
بي سران را که چو گويند کمر کش همه را
طوق سر چون سر چوگان به خراسان يابم
ز آتش سينه مردان که ز دل آب خورند
جگر آتش بريان به خراسان يابم
همه دل گوهر و رخ کرده حلي دار چو تيغ
تن خشن پوش چو سوهان به خراسان يابم
آهشان فندق سربسته و چون پسته همه
ز استخوان ساخته خفتان به خراسان يابم
دل مرغان خراسان را من دانه دهم
که ز مرغان دل الحان به خراسان يابم
مرغ دل را که در اين بيضه خاکي قفسي است
دانه و آب فراوان به خراسان يابم
بس که پيران شبيخون به خراسان بينم
بس که ميران شبستان به خراسان يابم
ملک کيخسرو روز است خراسان چه عجب
که شبيخونگه پيران به خراسان يابم
من مريد دم پيران خراسانم از آنک
شهسواران را جولان به خراسان يابم
آسمان نيز مريد است چو من ز آن گه صبح
چاک اين ازرق خلقان به خراسان يابم
چند جويم به کهستان که نماند اهل دلي
آنچه جويم به کهستان به خراسان يابم
حجره دل را کز کعبه وحدت اثر است
در به فردوس و کليدان به خراسان يابم
بختيان نفس من که جرس دار شوند
از دهان جرس افغان به خراسان يابم
نزد من کعبه کعبه است خراسان که ز شوق
کعبه را مجمره گردان به خراسان يابم
به رداي طلب احرام همي گيرم از آنک
عرفات کرم آسان به خراسان يابم
گرچه احرامگه جان ز عراق است مرا
ليک ميقاتگه جان به خراسان يابم
بهر قربان چنين کعبه عجب نيست که من
عيد را صورت قربان به خراسان يابم
بامدادان کنم از ديده گلاب افشاني
کاتشين آينه عريان به خراسان يابم
آسمان شيشه نارنج نمايد ز گلاب
کز دمش بوي گلستان به خراسان يابم
چون دم اهل جنان کان به جنان شايد يافت
لذت اهل خراسان به خراسان يابم
آنچه گوئي به يمن بوي دل و رنگ وفاست
به خراسان طلبم کان به خراسان يابم
صبح خيزان به يمن کز پي من خوان فکنند
شمه لذت آن خوان به خراسان يابم
از خراسان مدد خون به يمن بينم ليک
از يمن تحفه ايمان به خراسان يابم
غم ترکان عجم کان همه ترک ختن اند
نخورم چون دل شادان به به خراسان يابم
عشق خشکان عرب کان خنکان يمنند
نو کنم چون دم ايشان به خراسان يابم
گر خراسان پسر عالم سام است، منم
که ز عالم سر و سامان به خراسان يابم
گاو عنبر فکن از طوس به دست آرم ليک
بحر اخضر نه به عمان به خراسان يابم
به خراسان شوم انصاف ستانم ز فلک
کان ستم پيشه پشيمان به خراسان يابم
بر سر خوان جهان خرمگسانند طفيل
پر طاووس مگس ران به خراسان يابم
بازئي مي کند اين زال که طفلان نکنند
زال را توبه ز دستان به خراسان يابم
شکل در شکل نمايد به من اوراق فلک
شکل ها را همه برهان به خراسان يابم
دل چو سي پاره پريشان شد از اين هفت ورق
جمع اجزاي پريشان به خراسان يابم
اختران بينم زنبور صفت کافر سرخ
شاه زنبور مسلمان به خراسان يابم
در بيابان سماوات همه غولانند
دفع غولان بيابان به خراسان يابم
اين سويداي دل من که حميرا صفت است
صافي از تهمت صفوان به خراسان يابم
گر ز شروان بدر انداخت مرا دست و بال
خيروان بلکه شرف وان به خراسان يابم
ترک اوطان ز پي قصد خراسان گفتم
عوض سلوت اوطان به خراسان يابم
منم آن، موم که دل سوختم از فرقت شهد
وصلت مهر سليمان به خراسان يابم
گم شد آن گنج جواني که بسي کم کم داشت
از پي گم شده تاوان به خراسان يابم
گر بهين عمر من آميزش شروان گم کرد
عمر گم بوده شروان به خراسان يابم
يافت زربفت خزانم علم کافوري
من همان سندش نيشان به خراسان يابم
درد دل دارم از ايام و بتر آنکه مرا
نگذارند که درمان به خراسان يابم
هست پستان کرم خشک و من از انجم دل
فتح باب از پي پستان به خراسان يابم
مصحف عهد سراپاي همه البقره است
حرف والناس ز پايان به خراسان يابم
آه صبح است مگر نحل که بر شه ره غار
عورش افکنده و عريان به خراسان يابم
مادر نحل که افکانه کند هر سحرش
چون شفق خون شده زهدان به خراسان يابم
رخت عزلت به خراسان برم انشاء الله
که خلاص از پي دوران به خراسان يابم
از ره ري به خراسان نکنم راي دگر
که ره از ساحل خزران به خراسان يابم
به پر پشه اگر بر لب دريا گذرم
ميل آن پشه پران به خراسان يابم
سوي دريا روم و بر طبرستان گذرم
کافخار طبرستان به خراسان يابم
چو ز آمل رخ آمال به گرگان آرم
يوسف دل نه به گرگان به خراسان يابم
گرچه کم ارز چو انگشتري پايم ليک
قدر تاج سر شاهان به خراسان يابم
گر جهان در فزع سال قران بينم من
نشره امن ز قرآن به خراسان يابم
تا کي از خادمي و خازني احکام خطا
کان خطا را خط بطلان به خراسان يابم
چند گوئي که دو سال دگر است آيت خسف
دفع را رافت رحمان به خراسان يابم
جنس اين علم ز ديباچه اديان بدر است
من طراز همه اديان به خراسان يابم
اين سخن خال سپيد تن خذلان دانم
من خط امن ز خذلان به خراسان يابم
فلسفي فلسي و يونان همه يوني ارزند
نفي اين مذهب يونان به خراسان يابم
اي فتي فتوي دين نيست در فتنه زدن
نتوان گفت که فتان به خراسان يابم
نکنم باور کاحکام خراسان اين است
گرچه صد هرمس و لقمان به خراسان يابم
حکم بومشعر مصروع نگيرم گرچه
نامش ادريس رصد دان به خراسان يابم
مصطفي ساکن خاک و من و تو در غم خسف
اين چه نقل است کز اعيان به خراسان يابم
کان ياقوت و پس آنگاه و با ممکن نيست
شرح خاصيت آن کان به خراسان يابم
انت فيهم ز نبي خوانده و ما کان الله
کي عذاب از پي ماکان به خراسان يابم
گير خسف است بر غم همه در روم و خزر
نه امان همه پيران به خراسان يابم
گر ز باد است و گر از آب دو طوفان به مثل
هر دو نوح از پي طوفان به خراسان يابم
هفت رخشان مه آبان بهم آيند چه باک
که سعود از مه آبان به خراسان يابم
بيست و يک نوع قران است به ميزان همه را
من همه لهو ز ميزان به خراسان يابم
زانياتند که در دار قمامه جمعند
من از آن جمع چه نقصان به خراسان يابم
هر امان کان هرمان يافت به صد قرن کنون
زين قران حاصل اقران به خراسان يابم
بر سر خاک محمد پسر يحيي پاک
روم و رتبت حسان به خراسان يابم
از سر روضه فاروق فرق صدر شهيد
بوي جان داروي فرقان به خراسان يابم
چون به تازي و دري ياد افاضل گذرد
نام خويش افسر ديوان به خراسان يابم
من که خاقانيم ار آب نشابور چشم
بنگرم صورت سحبان به خراسان يابم
ور مرا آينه در شانه دست آيد من
نفس عنقاي سخن ران به خراسان يابم
چون ز من اهل خراسان همه عنقا بينند
من سليمان جهانبان به خراسان يابم
محيي الدين که سليمان صفت است و خدمش
ديو و انس و ملک و جان به خراسان يابم
شافعي بينم در دست و هر انگشت از او
مالک و احمد و نعمان به خراسان يابم
هادي امت و مهدي زمان کز قلمش
قمع دجال صفاهان به خراسان يابم
گوهر افسر اسلاف که از خاک درش
افسر گوهر سامان به خراسان يابم
سخن و لهجت يحيي و محمد نگرم
عيسي و ابنة عمران به خراسان يابم
دل او ثاني خورشيد فلک دانم و باز
خلق او ثالث سعدان به خراسان يابم
اتصالات فلک دانم و دل را به قياس
خالي السير ز شيطان به خراسان يابم
خضر موسي کف و نيل از سر ثعبانش روان
نيل نزد من و ثعبان به خراسان يابم
دستم از نامه او نافه گشاي سخن است
کاهوي تبت توران به خراسان يابم
چون بدو نامه کنم بر سرش از خط ملک
قدوه اعظم عنوان به خراسان يابم
بهر آن نامه کبوتر صفت آيد ز فلک
نسر طائر که پر افشان به خراسان يابم
از ضميرش که به يک دم دو جهان بنمايد
جام کيخسرو ايران به خراسان يابم
درد و آتش که نيستان هزاران شير است
شور صد رستم دستان به خراسان يابم
در خراسان دلش سنجر همت چو نشست
بدل سنجر سلطان به خراسان يابم
ثاني مصري او يوسف مصري است به جود
صاع خواهنده کنعان به خراسان يابم
بر درش همچو درش حلقه به گوش است فلک
کز مهش حلقه فرمان به خراسان يابم
دور باش قلمش چون به سه سرهنگ رسد
از دوم اخترش افسان به خراسان يابم
گر گشاد از دل سنگي ده و دو چشمه کليم
من بسي معجز ازين سان به خراسان يابم
از ده انگشت و دو نوک قلم صدر انام
ده و دو چشمه حيوان به خراسان يابم
پايه منبر او بوسم و بر سر گيرم
که در اين ناحيه ثقلان به خراسان يابم
گر زمان يابم از احداث زمان شک نکنم
کز معاليش گذربان به خراسان يابم
من که خاقانيم از نعل سمندش بوسم
به خدا کافسر خاقان به خراسان يابم