در ستايش مظفر الدين قزل ارسلان ايلدگز

هر صبح که نو جهان ببينم
از منزل جان نشان ببينم
صبح آينه اي شود که در وي
نقش دل آسمان ببينم
پويم پي کاروان وسواس
غم بدرقه هم عنان ببينم
هر بار نفس که برگشايم
غم تعبيه در ميان ببينم
صحراي دلم هزار فرسنگ
آتش گه کاروان ببينم
خيزم که کمين گه فلک را
يک شيردل از نهان ببينم
جويم که رصدگه زمان را
تنها روي آن زمان ببينم
در کهف نياز شيرمردان
جان را سگ آستان ببينم
چون سر به سر دو زانو آرم
قرب دو سر کمان ببينم
بس بي نمک است عيش، وقت است
کز ديده نمک فشان ببينم
نشگفت که چون نمک بر آتش
لب را مدد از فغان ببينم
از جفتي غم به باد غصه
دل حامله گران ببينم
خون گريم و از دو هندوي چشم
رومي بچگان روان ببينم
بر هر مژه در چو اشک داود
برکرده به ريسمان ببينم
مي جويم داد و نيست ممکن
کاين نادره در جهان ببينم
صورت نکنم که صورت داد
در گوهر انس و جان ببينم
در صد غم تازه تر گريزم
گر يک غم جان ستان ببينم
چو تب خالي که تب نشاند
دل را غم غم نشان ببينم
ترسم که به چشم ابلق عمر
از ناخنه استخوان ببينم
عمر است بهار نخل بندان
کش هر نفسي خزان ببينم
گفتي بروم به وهم نونو
سوز جگر فلان ببينم
تو سوز مرا گران نبيني
من وهم تو را گران ببينم
عمري به کران کنم که اهلي
زين کوچه باستان ببينم
بر غوره چهار مه کنم صبر
تا باده به خم ستان ببينم
دل نشکنم از عتاب باري
چون بالش پرنيان ببينم
بر آينه چشم از آن گمارم
کز هم جنسي نشان ببينم
سازم دل مرده را حنوطي
کز آينه زعفران ببينم
هر شب که به صفه هاي افلاک
صف ها زده ميهمان ببينم
جوشم ز حسد که از ثريا
شش همدم مهربان ببينم
من خود نکنم طمع که شش يار
در شش سوي هفت خوان ببينم
هم ظن نبرم که کعبتين را
شش نقش به ساليان ببينم
انديک دو دست فرقدان وار
در يک در آشيان ببينم
پس گويم ديده گير کآخر
هم فرقت فرقدان ببينم
هر مه که به يک وطن مه و خور
با همچو دو عيش ران ببينم
حالي به وداع از اشک هر دو
لون شفق ارغوان ببينم
خور در تب و صرع دار يابم
مه در دق و ناتوان ببينم
از قحط کرم کجا گريزم
کانجا دل ميزبان ببينم
جاني چو مزاج مشتري پاک
ز آلايش سوزيان ببينم
طبعي چو بنات نعش ز آمال
دوشيزه جاودان ببينم
ديري است که اين فلک نگون است
زودش چو زمين ستان ببينم
گويم که فلک علوفه گاهي است
کورا ره کهکشان ببينم
مه ز آن به اسد رسد به هر ماه
تا در دم شير نان ببينم
گو چرخ مکن ضمان روزي
همت بدل ضمان ببينم
از شير شتر خوشي نجويم
چون ترشي ترکمان ببينم
روزي چه طلب کنم به خواري
خود بي طلب و هوان ببينم
گر موم که پاسبان درج است
نگذاشت که لعل کان ببينم
چون بر سر تاج شاه شد لعل
بي منت پاسبان ببينم
ني ني به گمان نيکم از بخت
کارم همه چون گمان ببينم
بختي که سياه داشت در زين
خنگيش به زير ران ببينم
دل رفت گر اهل دل بيابم
زين مرهم زخم آن ببينم
خسته نشوم ز خار نااهل
ز آن خار گل جنان ببينم
بهرام نيم که طيره گردم
چون مقنع و دوکدان ببينم
اين تازه سخن که کردم ابداع
در روي زمين روان ببينم
ديوان مرا که گنج عرشي است
عين الله گنج بان ببينم
طراراني که دزد گنج اند
هم دست بريده شان ببينم
طرار بريده سر چو طيار
آويخته بي زبان ببينم
اميد به طالع است کز عمر
هيلاج بقا چنان ببينم
کاندر سنه ثون اختر سعد
در طالع کامران ببينم
شش سال دگر قران انجم
در آذر و مهرگان ببينم
هر هفت رسد به برج ميزان
با بيست و يکش قران ببينم
نشگفت که چون نمک بر آتش
لب را مدد از فغان ببينم
کيوان به کناره بينم ار چه
هر هفت به يک مکان ببينم
گر خط شمال خسف گيرد
زي مکه روم امان ببينم
در حد حجاز امن يابم
گر سوي خزر زيان ببينم
در شانه گوسپند گردون
من حکم به از شبان ببينم
تا ظن نبري که هيچ نکبت
زين حکم دروغ سان ببينم
ره سوي يقين ندارد اين حکم
هر چند ره بيان ببينم
حقا که دروغ داستاني است
بطلاني داستان ببينم
خاقاني را زبان حالت
از نا بده ترجمان ببينم
از خسف چه باک چون پناهم
درگاه خدايگان ببينم
ديدار سپاه دار ايران
در آينه روان ببينم
بر هفت فلک فراخته سر
تاج قزل ارسلان ببينم
با کوکبه مظفر الدين
دين همره و همرهان ببينم
امر ملک الملوک مغرب
هم رتبت کن فکان ببينم
جم ملکت و جم خصال و جم خوست
جم را ملک الزمان ببينم
کيخسرو دين که در سپاهش
صد رستم پهلوان ببينم
پرويز هدي که در بلادش
صد نعمان مرزبان ببينم
تاج سر خاندان سلجوق
بر تخت زر کيان ببينم
بر شاه کيان گهر فشانم
کورا گهر و کيان ببينم
خورشيد اسد سوار يابم
بهرام زحل سنان ببينم
از رايتش آفتاب نصرت
در مشرق دودمان ببينم
در بارگه دوم سليمان
سيمرغ کرم عيان ببينم
چون خوان سخا نهد سليمان
عيسيش طفيل خوان ببينم
گر سنگ پذيرد آب جودش
ز آتش زنه ضيمران ببينم
دستارچه سياه نيزه اش
چتر سر خضرخان ببينم
شيب سر تازيانه ش از قدر
حبل الله شه طغان ببينم
در يک سر ناخن از دو دستش
صد شير نر ژيان ببينم
او شاه سه وقت و چار ملت
بر شاه مديح خوان ببينم
دهر از فزعش به پنج هنگام
در ششدر امتحان ببينم
از هفت سپهر و هشت خلدش
روز آخور و شب ستان ببينم
نه چرخ ز قلزم کف شاه
مستسقي ده بنان ببينم
روئين تن عالم است و قصدش
هر هفته به هفت خوان ببينم
ماند به هلال شاه مغرب
کافزونش فروتر آن ببينم
نشگفت کز آن هلال دولت
عيد دل خاندان ببينم
آري شه مغرب آن هلال است
کاندر حد قيروان ببينم
بر خاک درش ز بوس شاهان
نقش رخ آبدان ببينم
گر بر سر چرخ شد حسودش
هم در بن خاکدان ببينم
کرکس که به مکر شد سوي چرخ
بر خاک چو ماکيان ببينم
گر خصمش امير مصر گردد
کورا عدن و عمان ببينم
پندار سر خر و بن خار
در عرصه بوستان ببينم
انگار خروس پيرزن را
بر پايه نردبان ببينم
اي تاجور اردشير اسلام
کاجري خورت اردوان ببينم
اي سايه حق که عقل کل را
ز اخلاق تو دايگان ببينم
گردد فلک المحيط گويت
گر دست تو صولجان ببينم
زيبد فلک البروج کوست
کز نوبه زدن نوان ببينم
کيوانت شها، به عرض پرچم
بر رمح چو خيزران ببينم
از پرز پلاس آخور تو
برجيس به طيلسان ببينم
شمشير هدي توئي که مريخ
شمشير تو را فسان ببينم
خورشيد ز برق نعل رخشت
ناري است که بي دخان ببينم
ناهيد سزد هزاردستان
کايوان تو گلستان ببينم
ز اوصاف تو تير هندسي را
باد رطب اللسان ببينم
هارون تو ماه وز ثرياش
شش زنگله در ميان ببينم
امر تو و ابلق شب و روز
يک فحل و دو ماديان ببينم
محمود کفي که سيستانت
محکوم چو سيسجان ببينم
فتح تو به سومنات يابم
غزو تو به مولتان ببينم
چتر سيه و سپيد پيلت
مالش ده سيستان ببينم
چون قصد کني فتوح قنوج
ملت ز تو شادمان ببينم
گرد سپهت به نهرواله
سهم تو به نهروان ببينم
تو خسرو خاور و ز امرت
تعظيم به خاوران ببينم
تو دامغ روم و از حسامت
زلزال به دامغان ببينم
دريا هبتي و کوه هيبت
کز ذات تو اين و آن ببينم
از راي تو صيقل فلک را
هفت آينه در دکان ببينم
گر هيچ سپه کشي سوي شام
آنجا سقر و جنان ببينم
از خلق تو خار و حنظل شام
گل شکر اصفهان ببينم
صور و عکه در امان امرت
چون ارمن و نخجوان ببينم
سگبانت شه فرنگ يابم
دربان شه عسقلان ببينم
تو قاهر مصر و چاوشت را
بر قاهره قهرمان ببينم
روزي که در ابرسان يمينت
برق گهر يمان ببينم
شير فلک از نهيب گرزت
چون گاو زمين جبان ببينم
از ماه درفش تو مه چرخ
سوزان چو ز مه کتان ببينم
طوفان شود آشکار کز خون
شمشير تو سيل ران ببينم
خنگ تو روان چو کشتي نوح
اندر طوفان روان ببينم
چون فال برآرمت ز مصحف
نصر الله در قرآن ببينم
در شان تو بينم آيت فتح
کاسباب نزول و شان ببينم
اي عرش سرير آسمان صدر
گر بزم تو خلد جان ببينم
در کعبه خلد صدر بزمت
کوثر، نم ناودان ببينم
بر خاک در تو آب حيوان
چون آتش رايگان ببينم
در خواب جلالت تو ديدم
در بيداري همان ببينم
زين شهر دو رنگ نشکنم دل
کورا دل ايرمان ببينم
زين هفت رصد نيفکنم بار
کانصاف تو ديده بان ببينم
اين هفت رصد بيفکنم باز
تا منزل کاروان ببينم
از جور دو مار بر نجوشم
چون رايت کاويان ببينم
فر تو خبر دهد که چندان
تاييد ظفر رسان ببينم
کز عمر هزار ساله چون نوح
صد دولت ديرمان ببينم
برگ همه دوستان بسازم
مرگ همه دشمنان ببينم
بر خاک درت زکات دربان
گنج زر شايگان ببينم
اين فال ز سعد مستعار است
هستيش ز مستعان ببينم