مطلع سوم

بخ بخ اي بخت و خه خه اي دل دار
هم وفادار و هم جفا بردار
من تو را زان سوي جهان جويان
تو بدين سو سرم گرفته کنار
طفل مي خواندمت، زهي بالغ
مست مي گفتمت، زهي هشيار
من تو را طفل خفته چون خوانم
که تويي خواب ديده بيدار
يا شبانگه لقات چون دانم
تو چنين تازه صبح صادق وار
دست بر سر زني گرت گويم
کآن بهين عمر رفته باز پس آر
ور تو خواهي در اجري امسال
آوري خط محو کرده پار
هر چه بخشم به دست مزد از من
نپذيري و بس کني پيکار
من ز بي کاري ارچه در کارم
به سلاح تو مي کنم پيکار
سر نيزه زد آسمان در خاک
که تويي آفتاب نيزه گذار
شهره مرغي به شهر بند قفس
قفس آبنوس ليل و نهار
طيرانت چو دور فکرت من
بر ازين نه مقرنس دوار
عهد نامه وفات زير پر است
گنج نامه بقات در منقار
دانه از خوشه فلک خوردي
که به پرواز رستي از تيمار
تشنه دارند مرغ پروازي
که چو سيراب گشت ماند از کار
تو ز آب حيات سيرابي
که چو ماهي در آبي از پروار
هدهدي کز عروس ملک مرا
خبر آور تويي و نامه سپار
گلبن تازه اي و نيست تو را
چون گل نخل بند تيزي خار
شاه باز سپيد روزي از آنک
شويي از زاغ شب سياهي قار
اينت شه باز کز پي چو مني
صيد نسرين کرده اي نهمار
که مرا در سه ماه با دو امام
به يکي سال داده اي ديدار
دو امام زمان، دو رکن الدين
دو قوي رکن کعبه اسرار
به موالات اين دو رکن شريف
هم تمسک کنم هم استظهار
که به عمر دراز هست مرا
خدمت هر دو رکن پذرفتار
آري اين دولتي است سال آورد
چه عجب سال دولت آرد بار
دو فتوح است تازه در يک وقت
دو لطيفه است سفته در يک تار
هر دو رکن جهان مرد مي اند
آدمي مجتبي و عيسي يار
هر دو رکن افسر وجود آراي
هر دو رکن اختر سعود نگار
شدم از سعد اتصال دو رکن
خال السير ز آفت اشرار
اين چو رکن هوا لطافت پاش
و آن چو رکن زمين خلافت دار
وهم اين رکن چون مقوم روح
چار ارکان جسم را معيار
کلک آن رکن چون مهندس عقل
پنج دکان شرع را معمار
اين زخوي حاکمي ملک عصمت
و آن ز ري عالمي فلک مقدار
نام خوي زين چو روي ري تازه
کار ري ز آن چو نقد خوي به عيار
روي اين در ري آفتاب اشراق
خوي او در خوي او رمزد آثار
رکن خوي حبر شافعي توفيق
رکن ري صدر بوحنيفه شعار
با وجود چنين دو حجت شرع
ري و خوي کوفه دان و مصر شمار
هاري از حلم رکن خوي در تب
هان خوي سردش آنک آب بحار
ري از آن رکن مصر ريان است
اوست ريان ز علم و هم ناهار
اين حديث نبي کند تلقين
وان علوم رضي کند تکرار
مجلس هر دو رکن را خوانند
کعب احبار و کعبه اخبار
هر دو فتاح و رمز را مفتاح
هر دو سردار و علم را بندار
دو علي عصمت و دو جعفر جاه
اين يکي صادق آن دگر طيار
وز سوم جعفر ار سخن رانم
بر مک از آن خويش دارد عار
هر دو از هيبت و هبت به دو وقت
همچو گل خاضع و چو مل جبار
هر دو برجيس علم و کيوان حلم
هر دو خورشيد جود و قطب وقار
خود بر اين هر دو قطب مي گردد
فلک شرع احمد مختار
شرع را زين دو قطب نيست گزير
که فلک راست بر دو قطب مدار
هر دو چون کوه و گنج خانه علم
هر دو بحر از درون ول زخار
بحر در کوه بين کنون پس از آنک
کوه در بحر ديده اي بسيار
هر دو زنبور خانه شهوات
کرده غارت چو حيدر کرار
چون علي کاينه نگاه کند
دو علي بين به علم وحي گزار
هر دو رکنند راعي دل من
عمر آن بين مراعي عمار
اين به تبريز ز آب چشمه خضر
کرده جلاب جان و من ناهار
آن بري قالب مرا چو مسيح
داد ترياک و روح من بيمار
اين مرا زائر، آن مرا عائذ
اين مرا مخلص، آن مرا دل دار
چه عجب کامده است ذو القرنين
به سلام برهمني در غار
بر در پير شاه مرو گشاي
ارسلان آمد و ندادش بار
شاه سنجر شدي به هر هفته
به سلام دو کفش گر يک بار
شمس نزد اسد رود مادام
روح سوي جسد رود هموار
ذره را آفتاب بنوازد
گر برش قدر نيست در مقدار
کنم از حمد و مدح اين دو امام
ري و خوي را ز محمدت دو ازار
به خدايي که هم ز عطسه خوک
موش را در جهان کند ديدار
که کرمشان به عطسه ماند راست
کآيد الحمد واجب آخر کار
گر چه قبله يکي است خاقاني
روي و خوي دان دو قبله زوار
ربع مسکو ز شکر پر کردي
هم نشد گفته عشري از اعشار
من به ري مکرمي دگر دارم
بکر افلاک و حاصل ادوار
صدر مشروح صدر تاج الدين
کوست صدر صدور و فخر کبار
چون خط جود خواني از اشراف
چون دم زهد راني از اخيار
تاج را طوق دار و مملو کند
مالک طوق و مالک دينار
تير گردون دهان گشاده بماند
پيش تيغ زبانش چون سوفار
خلف صالح امين صالح
که سلف را به ذات اوست فخار
حبر اکرم هم اسطقس کرم
نير اعظم، آيت دادار
هو روح الوري و لاتعجب
فاليواقت مهجة الاحجار
دل پاکش محل مهر من است
مهر کتف نبي است جاي مهار
مهر او تازيم ز مصحف دل
چون ده آيت نيفکنم به کنار
تاج دين جعفر و امين يحيي است
اين بهين درج و آن مهينه شمار
تاج دين صاعد و امين عالي است
سر کتاب و افسر نظار
هست امين چار حرف و تاج سه حرف
بسم بين هر سه حرف والله چار
اين يمين مراست جاي يمين
وان يسار مراست حرز يسار
شمس ملک آمد و ظلال ملوک
عيد گوهر شد و هلال تبار
امدح العيد والهلال معا
بقريض نتيجة الافکار
مذ رايت الهلال في سفري
صرت افدي اهلة الاسفار
تا به رويش گرفته ام روزه
جز به يادش نکرده ام افطار
کنت بالري فاستقت غللي
من غوادي سحابه مدرار
و ارتفاعي به فيض همته
کارتفاع الرياض بالامطار
لوقضي بالنوال لي وطرا
قضيت بالثناله اوطار
زنده مانداز تعهد چو مني
نام او بالعشي و الابکار
آهو ار سنبل تتار چريد
نه به مشک است زنده نام تتار
تاري از راي او چو بغداد است
از عزيزي به کرخ ماند خوار
بل که تاز آن عزيز ري مصر است
خوار صد قاهره است و قاهره خوار
اوست عيسي و من حواري او
که حياتم دهد به حسن جوار
خود ندارد حواري عيسي
روز کوري و حاجت شب تار
خصم خواهد که شبه او گردد
شبه عيسي کجا رود بر دار
نيک داند که فحل دورانم
دلم از چرخ ماده طبع افکار
نشکند قدر گوهر سخنم
نظم هر ديو گوهر مهذار
سگ آبي کدام خاک بود
که برد آب قندز بلغار
منم امروز سابق الفضلين
نتوان گفت لاحقند اغيار
که غبار براق من بر عرش
مي رود وين خسان حسود غبار
اين جدل نيست با نوآمدگان
که ز ديوان من خورند ادرار
بل مرا اين مراست بار قدما
که مجلي منم در اين مضمار
همه دزدان نظم و نثر مننند
دزد را چو ننهد محل نقار
ليک دزدي که شوخ تر باشد
بانگ دزدان برآورد ناچار
ليک غماز اوست نطق چنانک
عطسه دزد و سرفه طرار
گر چه حاسد به خاطرم زنده است
خاطرم کشت خواهد او را زار
مار صد سال اگر که خاک خورد
عاقبت خورد خاک باشد مار
اين قصيده ز جمع سبعيات
ثامنه است از غرايب اشعار
از در کعبه گر درآويزند
کعبه بر من فشاندي استار
زد قفانبک را قفائي نيک
وامرء القيس را فکند از کار
کردم اطناب و گفته اند مثل
حاطب الليل مطنب مکثار
آخر نامه نام تاج کنم
که عسل باشد آخر انهار
هست طومار شکل جوي به خلد
چار جوي بهشت از اين طومار
مردم مطلق است از آن نامش
آخر است از صحيفة الاذکار
عذر من بين در آخر قرآن
لفظ الناس را مکن انکار
تا به روز قيام ياد تو باد
واهب الروح، وارث الاعمار