مطلع چهارم

صحن ارم نديدي در باغ شاه بنگر
حصن حرم نديدي بر قصر شاه بگذر
پرچين باغ پروين بل پر نسر طائر
بامش فضاي گردون، ديوار خط محور
کاريز برده کوثر در حوض هاي ماهي
پيوند کرده طوبي با شاخ هاي عرعر
شاخش جلال و رفعت، برداده طوبي آسا
طوبي به غصن طوبي گر زين صفت دهد بر
هم آشيان عنقا در دامن رياحين
هم خواب گاه خورشيد از سايه صنوبر
عيسي خلال کرده از خارهاي گلبن
ادريس سبحه کرده از غنچه هاي نستر
همچون درخت وقواق او را طيور گويا
بر فتح شاه خوانده الحمد الله از بر
قصرش چو فکرت من در راه مدح سلطان
گردون در او مرکب گيتي در او مصور
جفت مقوس او چون جفت طاق ابرو
طاق مقرنس او چون خم طوق پيکر
آن جفت را کزو او شد قوس قزح ملون
و آن طاق را کز او شد صحن فلک مدور
ادريس و جم مهندس، موسي و خضر بنا
روح ملک مزوق نوح لمک دروگر
انجم نگار سقفش در روي هر نگاري
همچون خليل هذا ربي بخوانده آزر
خامه زده عطارد وز باجورد گردون
بنوشته نام سلطان بالاي جفت و معبر
پيش سرير سلطان استاده تاجداران
چون ناشکفته لاله افکنده سر سراسر
ناهيد زخمه مطرب و مي آفتاب تابش
چنگ ارتفاع مي را ربعي به شکل مسطر
آن بار بد که امسال از چرخ نيک بادش
شعرم به مدح سلطان برداشته به مزهر
فرمانده سلاطين سلطان محمد آمد
جبريل جان محمد عيسي خصال حيدر
مهدي صفت شهنشه امت پناه داور
جان بخش چون ملک شو کشور ستان چو سنجر
شاه فلک جنيبت خورشيد عرش هيبت
بهرام گور زهره، برجيس برق خنجر
ابر درخش بيرق، بحر نهنگ پيکان
قطب سماک نيزه، بدر ستاره لشکر
جمشيد سام حشمت، سام سپهر سطوت
داراي زال صولت، زال زمانه داور
سردار خضر دانش، خضر بهشت خضرت
سالار روح بينش، روح فرشته مخبر
يک کنجدش نگنجد در سينه گنج توران
يک سنجدش نسنجد در ديده ملک بربر
يک اسبه در دو ساعت گيرد سه بعد عالم
چون از سپهر چارم اعلام مهر انور
تيرش به ديده دوزي خياط چشم دشمن
تيغش به کفر شوئي قصار جان قيصر
جز تيغ کفر شويش گازر که ديده آتش
جز تير ديده دوزش درزي که ديده صرصر
بر پرچم علامت بر تارک غلامان
از مشتريش طاس است، از آفتاب مغفر
هر مه ز يک شبه مه چرخ است طوق دارش
سگ طوق سازد از دم در خدمت غضنفر
اي خاک درگهت را آب حيات تشنه
در آب منت تو هم بحر غرقه، هم بر
تيغ تو صيقل دين، لابل خطيب دولت
در طليسان تو داري طول اللسان اسمر
ز اقلام هاي قابض اقليم هات قبضه
اقليم هاي گيتي حکم تو را مسخر
خفچاق و روس رسمي، ابخاز و روم ذمي
ذمي هزار فرقه رسمي هزار لشکر
مجذوم چون ترنج است، ابرص چو سيب دشمن
کش جوهر حسامت معلول کرده جوهر
الحق ترنج و سيبي بي چاشني و لذت
چون سيب نخل بندان يا چون ترنج منبر
ني طرفه گر عدو شد مجذوم طرفه تر آن
کافعي شده است رمحت ز افعيش مي رسد ضر
افعي خورنده مجذوم ارچه بسي شنيدي
مجذوم خواره افعي جز رمح خويش مشمر
زير سه حرف جاهش گنج است و حرف آخر
صفري است در ميانش هفت آسمانش محضر
يک دو شد از سه حرفش چار اصل و پنج شعبه
شش روز و هفت اختر نه قصر و هشت منظر
شاها طبيب عدلي و بيمار ظلم گيتي
تسکين علتش را ترياق عدل در خور
خود عدل خسروان را جز عدل چيست حاصل؟
زين جيفه گاه جافي زين مغ سراي مغبر
از عدل ديد خواهي هم راستي و هم خم
در ساق عرش ايزد در طاق پول محشر
گل چو ز عدل زايد ميرد حنوط بر تن
تابوت دست عاشق گور آستين دلبر
آتش که ظلم دارد ميميرد و کفن نه
دود سيه حنوطش خاک کبود بستر
بر يک نمط نماند کار بساط ملکت
مهره به دست ماند چون خانه گشت ششدر
سنجر بمرد ويحک سنجار ماند اينک
چون بنگري به صورت سنجار به ز سنجر
آخر نه بر سکندر شد تخته پوش عالم
بي بار ماند تختش در تخت بار ششتر
شاها عصر جز تو هستند ظلم پيشه
اينجا سپيد دستند، آنجا سياه دفتر
نه مه غذاي فرزند از خون حيض باشد
پس آبله ش برآيد و صورت شود مجدر
آن کس که طعمه سازد سي سال خون مردم
نه آخرش به طاعون صورت شد مبتر؟
نه ماهه خون حيضي گر آبله برآرد
سه ساله خون خلقي آخر چه آورد بر؟
شاهان عرب نژادي هستي به خلق و خلقت
شاه بشر چو احمد شير عرب چو حيدر
مهمان عزيز دارند اهل عرب به سنت
زانم عزيز کردي، دادي کمال اوفر
رومي فرستي اطلس،مصري دهي عمامه
ختلي براق ابرش، ترکي وشاق احور
اطلس به رنگ آتش، واصل عمامه از ني
ابرش چو باد نيسان تندي بسان تندر
اعجاز خلعت تو اين بس بود که شخصم
در باد و آتش و ني، هستش امان ميسر
بود آن نعيم دنيا فاني شعار فخرم
هست اين عروس خاطر باقي طراز مفخر
شاها به دولت تو صافي است خاطر من
چون خاطر ارسطو در خدمت سکندر
دانم که سايه حق، داند که مي ندارد
در آفتاب گردش گيتي چو من سخنور
خاقانيم نه والله، خاقان نظم و نثرم
گويندگان عالم، پيش عيال و مضطر
زين نکته هاي بکرند آبستنان حسرت
مشتي عقيم خاطر، جوقي سقيم ابتر
زين خامه دوشاخي اندر سه تا انامل
من فارد جهانم ايشان زياد منگر
در غيبت من آيد پيدا حسودم آري
چون زادت مخنث در مردن پيمبر
جان سخنوران مرشد نشيد من به
بهر چنين نشيدي منشد نشيد بهتر
پيش مقام محمود اعني بساط عالي
گوهر فروش من به محمود محمدت خر
اي در زمين ملت معمار کشور دين
بادي چو بيت معمور اندر فلک معمر
عشرين سال عمرت خمسين الف حاصل
ستين دقيقه جاهت بر نه فلک مقدر