چون آه عاشقان شد صبح آتش معنبر
سيماب آتشين زد در بادبان اخضر
آن خايه هاي زرين از سقف نيم خايه
سيماب شد چو برزد سيماب آتشين سر
مرغ از چه زد شناعت بر صبح راست خانه
کو در عمود سيمين دارد ترازوي زر
کوس از چه روي دارد آواز گنج باري
کز نور صبح بينم گنج روان مشهر
اين گنج صرف دارد و آواز در ميان نه
و آن همچو صفر خالي و آوازه مزور
مه در هواي بابل چون يک قواره توزي
خياط بهر سحرش برداشته مدور
يارب ز دست گردون چه سحرها برآمد
گر نه از آن قواره نيمي کنند کمتر
چرخ سياه کاسه خوان ساخت شبروان را
نان سپيد او مه، نان ريزهاش اختر
چون پخت نان زرين اندر تنور مشرق
افتاد قرص سيمين اندر دهان خاور
کوس شکم تهي را بود آرزوي آن نان
يا قوم اطعموني آوازش آمد از بر
مانا که هست گردون دروازه بان در بند
اجري است آن دو نانش ز انعام شاه کشور
درگاه سيف دين را نقد است خوان رضوان
ادريس ريزه خوارش و ارواح ميده آور