بهر صبوح از درم مست در آمد نگار
غاليه برده پگاه بر گل سوري بکار
بسته من اسب ندم پس بگه صبح دم
کرد زبان عذرخواه آن بت سيمين عذار
بلبله برداشت زود کرد پس آنگه سلام
گفت بود سه شراب داروي درد خمار
جام ز عشق لبش خنده زنان شد چو گل
وز لب خندان او بلبله بگريست زار
چون سه قدح کرد نوش درج گهر برگشاد
قند فشان شد ز لب آن صنم قندهار
بلبل نطقش به ناز غنچه لب کرد باز
گشت ز مل عارضش همچون گل کام کار
گفت مخور غم بيا باده خور از بهر آنک
غم نخورد هر که را هست چو من غم گسار
زين مي خوش همچو من نوش کن اي خوش سخن
از سر رنج و حزن خيز و برآور دمار
خاصه که مهر سپهر گوشه خوشه گذاشت
و آتش گردون گرفت پله ليل و نهار
کعب پياله بگير قد قنينه بپيچ
گوش چغانه بمال، سينه بربط بخار
بعد سه رطل گران مدح وزير جهان
گفت که خاقانيا ياد چه داري بيار
خواجه و دستور شاه داور ملک و سپاه
دين عرب را پناه ملک عجم را فخار