طره مفشان کز هلالت عيد جان برساختند
طيره منشين کز جمالت عيد لشکر ساختند
ماه نو ديدي لبت بين، رشته جانم نگر
کاين سه را از بس که باريکند همبر ساختند
پيش بالايت به بالايت فرو ريزم گهر
زانکه صد نوبر مرا زان يک صنوبر ساختند
چون کمر حلقه به گوشم، چشم پيش از شرم آنک
چون کمر گاه تو بازم کيسه لاغر ساختند
ز آن لب چون آتش تر هديه کن يک بوس خشک
گر چه بر آتش تو را مهري ز عنبر ساختند
من ني خشکم و گر چه طعمه آتش ني است
طعمه اين خشک ني ز آن آتش تر ساختند
سرگذشت حال خاقاني به دفتر ساز از آنک
نو به نو غمهاش تو بر تو چو دفتر ساختند
سوخته عود است و دلبندان بدو دندان سپيد
شوق شاهش آتش و شروانش مجمر ساختند
نصرة الاسلام گيتي پهلوان کاجرام چرخ
چارپاي تختش از تاج دو پيکر ساختند
ظل حق فرزند شمس الدين اتابک کز جلال
بر سر عرش از ظلال قدرش افسر ساختند
هشت حرف است از قزل تا ارسلان چون بنگري
هفت گردون را در آن هر هشت مضمر ساختند
رستم توران ستان است اين خلف کز فر او
الدگز را ملک کيخسرو ميسر ساختند
مملکت بخشي که نفش هشت حرف نام اوست
بيضه مهري که بر کتف پيمبر ساختند
عکس يک جامش دو گيتي مي نمايد کز صفاش
آب خضر و آينه جان سکندر ساختند
هست اتابک چون فريدون نيست باک ار کافران
خويشتن ضحاک شور و اژدها سر ساختند
آب گز گاو سارش باد کو را عرشيان
آتش ضحاک سوز و اژدها خور ساختند
هست اتابک مصطفي تاييد و اسکندر خصال
کاين دو را هم در يتيمي ملک پرور ساختند
ور يکيشان در قبائل قابل فرمان نشد
آخرش چوندعنصر اول مبتر ساختند
مصطفي در شصت و سه، اسکندر اندر سي و دو
دشمنان را مسخ کردند و مسخر ساختند
هست اتابک آسماني کاين خلف خورشيد اوست
آسمان را افسر از خورشيد انور ساختند
هست اتابک بهمن آسا کاين خلف داراي اوست
لاجرم در ملتش دارا و داور ساختند
پيش ياجوجي که ظلمت خانه الحاد راست
دست و تيغ اين سکندر سد اکبر ساختند
خستگان ديو ظلم از خاک درگاهش به لب
نشره کردند و به آب رخ مزعفر ساختند
پيش سقف بارگاهش خانه موري است چرخ
کز شبستان سليمانيش منظر ساختند
کعبه ملک است صحن بارگاهش کز شرف
باغ رضوان را کبوتر خانه ايدر ساختند
بلکه تا اين کعبه رضوان را کبوتر خانه شد
چون کبوتر کعبه را گردش مچاور ساختند
زو مظالم توز و ظالم سوزتر شاهي نبود
تا تظلم گاه اين ميدان اغبر ساختند
کشتي سلجوقيان بر جودي عدل ايستاد
تا صواعق بار طوفانش ز خنجر ساختند
کافرم گر پيش از او يا پيش از او اسلام را
زين نمط کو ساخت تمهيد موفر ساختند
از پس عهد کيومرث کيان تا دور شاه
کار داران فلک آئين منکر ساختند
گه به ناپاکي ز باد انجير بيد انگيختند
گه به خود رائي ز بيد انجير عرعر ساختند
شير خواران را به مغز و شير مردان را به جان
طعمه مار و شکار گرگ حمير ساختند
پس به آخر اين نکو کردند کاندر صد قران
اين يکي صاحب قران را شاه و سرور ساختند
پايگاه تازيانش ساختند ايوان روم
بلکه خوک پايگاهش جان قيصر ساختند
حاسدان در زخم خوردن سرنگون چون سکه اند
تا به نامش سکه ايران مشهر ساختند
وز پي تعظيم سکه ش را ز روهيناي هند
شاه جن را جنيان ديهيم و افسر ساختند
گر سلاطين پرچم شب رنگ با پر خدنگ
از پر مرغ و دم شير دلاور ساختند
مير ما را از پر روح الامين و زلف حور
پر تير و پرچم رخش مضمر ساختند
آن نگويم کز دم شير فلک وز آفتاب
پرچم و طاسش براي خنگ و اشقر ساختند
سهو شد بر عقل کاول رستم ثانيش خواند
گر چه از اقليم رومش هفت خوان بر ساختند
کز پي مير آخوري در پايگاه رخش او
آخشيجان جان رستم را مکرر ساختند
ساحت اين هفت کشور برنتابد لشکرش
شايد ار خضراي نه چرخش معسکر ساختند
پار ديدي کاين سر سلجوقيان بر اهل کفر
چون شبيخون ساخت کايشان غول رهبر ساختند
چون دو لشکر بر هم افتادند چون گيسوي حور
هفت گيسودار چرخ از گرد معجر ساختند
نوک پيکان ها چو درهم خانه عيسي رسيد
چرخ ترسا جامه را دجال اعور ساختند
در ميان اب و آتش کاين سلاح است آن سمند
شير مردان چون سلحفات و سمندر ساختند
شه خليل اعجاز و هيجا آتش و گرد خليل
از بهار و گل نگارستان آزر ساختند
مرکبان شاه را چون جوزهر بر بسته دم
گفتي از هر جوزهر جوزاي ازهر ساختند
چون هماي فتح پور الدگز بگشاد بال
کرکسان چرخ از آن خون خوارگان خور ساختند
از دل و رخسارشان خوردند چندان کرکسان
کز شبه منقار و از زرنيخ ژاغر ساختند
بر چنان فتحي که اين شاه ملايک پيشه کرد
هم ملايک شاهدالحالند و محضر ساختند
دشمنانش همره غولند اگر خود بهر حرز
هشت حرفش هفت هيکل وار دربر ساختند
بخت گم کردند چون ياري ز کافر خواستند
روي کژ ديدند چون آئينه مغفر ساختند
تخت نرد ملک را ز آن سو که بد خواهان اوست
هفت نراد فلک خانه مششدر ساختند
نو عروس از ره نشينان شکر چون گويد از آنک
دام عنين از سقنقور مزور ساختند
اي که مردان عجم پيشت چو طفلان عرب
طوق در حلقند و نامت تاج مفخر ساختند
ناخني از معن و جعفر کم نکردي فضل از آنک
فضله هر ناخنت را معن و جعفر ساختند
تا درت بينم به ديگر جاي نفرستم ثنا
کز درت دعوتگه روح مطهر ساختند
کودکي را سوي بستان خواند عم کودک چه گفت؟
گفت: رو بستان ما پستان مادر ساختند
شعر من فالي است نامش سعد اکبر گير از آنک
راوي من در ثنات از سعد اصغر ساختند
چون کف و خلفت به تازي هست خارا و نسيج
خانه من حله و بغداد و ششتر ساختند
همت و لطف تو را در خوانده، اينجا بخششم
زر و زربفت و غلام و طوق و استر ساختند
عدل ورزا خسروا پيوند عمرت باد عدل
کز جهان عدل است و بس کورا معمر ساختند
عيد باقي ساز کز ساعات روز عمر تو
ساعتي را هفته اي از روز محشر ساختند
ملک و عقل و شرع زير خاتم و کلک تو باد
کاين سه را ز اقبال اين دو بخت ياور ساختند