در ستايش ابو المظفر اخستان شروان شاه

صبح خيزان کاستين بر آسمان افشانده اند
پاي کوبان دست همت بر جهان افشانده اند
چون ز کار آب ديدند آب کار عاشقان
آب مي بر آتش دل هر زمان افشانده اند
پيش از آن کز پر فشاندن مرغ صبح آيد به رقص
بر سماع بلبلان عشق جان افشانده اند
در شکر ريز طرب بر عده داران رزان
از پي کاوين بهاي کاويان افشانده اند
تا به دست آورده اند از جام و مي صبح و شفق
زير پاي ساقيان گنج روان افشانده اند
کرده اند از مي قضاي عمر و هم معلوم عمر
بر سر مرغان و در پاي مغان افشانده اند
بس زر رخسار کان دريا کشان سيم کش
بر صدف گون ساغر گوهر فشان افشانده اند
سبحه داران از پس سبوح گفتن در صبوح
بر سر زنار ساغر طيلسان افشانده اند
خورده يک درياي بصره تا خط بغداد جام
پس پياپي دجله اي در جرعه دان افشانده اند
حرمت من را که مي گشنيز ديگ عيش هاست
بر سر گشنيزه حصرم روان افشانده اند
کيسه هاي زر به برگ گندنا سر بسته اند
بر سپهر گندناگون دست از آن افشانده اند
تا به پاي پيل مي بر کعبه عقل آمده است
پيل بالا نقد جان بر پيلبان افشانده اند
خورده اند از مي رکابي چند و اسباب صلاح
بر سر اين ابلق مطلق عنان افشانده اند
چون در اين ميدان به دست کس عنان عمر نيست
بر رکاب باده عمر رايگان افشانده اند
زيره آبي دادشان گيتي و ايشان بر اميد
اي بسا پلپل که در چشم گمان افشانده اند
جرعه ريز جام ايشانند گويي اختران
کانهمه در روي چرخ جانستان افشانده اند
خوانچه کرده چون مه و مرغان چو جوزا جفت جفت
زهره وار از لب ثريا بي کران افشانده اند
بر بط آبستن تن و نالان دل و مردان به طبع
جان بر آن آبستن فرياد خوان افشانده اند
چنگ همچون جره باز ازرق و کبکان بزم
دل بر آن ازرق وش بلبل فغان افشانده اند
پس در آن مجمر که در تربيع منقل کرده اند
اولين تثليث مشک و عود و بان افشانده اند
دفع سرما را قفس کردند زاهن پس در او
بچه طاووس علوي آشيان افشانده اند
مجلس انس حريفان را هم از تصحيف انس
در تنوره کيمياي جان جان افشانده اند
چون شرارش را علم بر ابر سنبل گون رسيد
تخم گل گوئي ز شاخ ارغوان افشانده اند
يا زمين شد خايه و ابر سيه شد ماکيان
آنگه ارزن ريزه پيش ماکيان افشانده اند
روميان بين کز مشبک قلعه بام آسمان
نيزه بالا از برون خونين سنان افشانده اند
شکل خان عنکبوتان کرده اند آنگه به قصد
سرخ زنبوران در آن شوريده خان افشانده اند
کرده اند از زاده مريخ عقرب خانه اي
باز مريخ زحل خور در ميان افشانده اند
چتر زرين چون هوا بگرفت گوئي بر فلک
عکس شمشير شه خسرونشان افشانده اند
يا گهرهائي که در افسر نشاند افراسياب
پيش شروان شاه کيخسرو نشان افشانده اند