دشت موقف را لباس از جوهر جان ديده اند
کوه رحمت را اساس از گوهر کان ديده اند
عرضگاه دشت موقف عرض جنات است از آنک
مصنع او کوثر و سقاش رضوان ديده اند
حوت و سرطان است جاي مشتري وان برکه هست
مشتري صفوت که در وي حوت و سرطان ديده اند
کوه رحمت حرمتي دارد که پيش قدر او
کوه قاف و نقطه فا هر دو يکسان ديده اند
سنگ ريزه کوه رحمت برده اند از بهر کحل
ديده باناني که عرض از کوه لبنان ديده اند
اصفيا را پيش کوه استاده سوزان دل چو شمع
همچو شمع از اشک غرق و خشک دامان ديده اند
هشتم ذيحجه در موقف رسيده چاشت گاه
شامگه خود را به هفتم چرخ مهمان ديده اند
شب فراز کوه، ز اشک شور جمع و نور شمع
ابر در افشان و خورشيد زر افشان ديده اند
افتاب از غرب گفتي بازگشت از بهر حاج
چون نماز ديگري بهر سليمان ديده اند
گفتي از مغرب به مشرق کرد رجعت آفتاب
لاجرم حاج از حد بابل خراسان ديده اند
از نسيم مغفرت کآبي و خاکي يافته
آتشي را از انا گفتن پشيمان ديده اند
وز فراوان ابر رحمت ريخته باران فضل
رانده اي را بر اميد عفو شادان ديده اند
حج ما آدينه و ما غرق طوفان کرم
خود به عهد نوح هم آدينه طوفان ديده اند
چون کريمان کز عطاي داده شان نسيان بود
عفو حق را از خطاي خلق نسيان ديده اند
خلق هفتاد و سه فرقت کرده هفتاد و دو حج
انسي و جني و شيطاني مسلمان ديده اند
حاج رانو نو در افزاي از ملادک کرده حق
هر چه در شش صد هزار اعداد نقصان ديده اند
اي بريد صبح سوي شام و ايران بر خبر
زين شرف کامسال اهل شام و ايران ديده اند
اي زبان آفتاب احرار کيهان را بگوي
دولتي کز حج اکبر حاج کيهان ديده اند
نز سموم آسيب و نز باران بخيلي يافته
نز خفاجه بيم و نز غزيه عصيان ديده اند
رانده زاول شب بر آن که پايه و بشکسته سنگ
نيم شب مشعل به مشعر نور غفران ديده اند
بامدادان نفس حيوان کرده قربان در مني
ليک قربان خواص از نفس انسان ديده اند
با سياهي سنگ کعبه همبر آيد در شرف
سرخي سنگ مني کز خون حيوان ديده اند
سعد ذابح بهر قربان تيغ مريخ آخته
جرم کيوانش چو سنگ مکي افسان ديده اند
چون بره کآيد به مادر گوسپند چرخ را
سوي تيغ حاج پويان و غريوان ديده اند
بي زبانان با زبان بي زباني شکر حق
گفته وقت کشتن و حق را زباندان ديده اند
در سه جمره بود پيش مسجد خيف اهل خوف
سنگ را کانداخته بر ديو غضبان ديده اند
آمده در مکه و چون قدسيان بر گرد عرض
عرش را بر گرد کعبه طوف و جولان ديده اند
پيش کعبه گشته چون باران زمين بوس از نياز
و آسمان را در طوافش هفت دوران ديده اند
عيد ايشان کعبه وز ترتيب پنج ارکان حج
رکن پنجم هفت طوف چار ارکان ديده اند
رفته و سعي صفا و مروه کرده چار و سه
هم بر آن ترتيب کز سادات و اعيان ديده اند
پس براي عمره کردن سوي تنعيم آمده
هم بر آن آئين که حج را ساز و سامان ديده اند
حاج را ديوان اعمال است وانگه عمره را
ختم اعمال و فذلک هاي ديوان ديده اند
کعبه در دست سياهان عرب ديده چنانک
چشمه حيوان به تاريکي گروگان ديده اند
آنچه ديده دشمنان کعبه از مرغان به سنگ
دوستان کعبه از غوغا دو چندان ديده اند
بهترين جايي به دست بدترين قومي گرو
مهره جاندار و اندر مغز ثعبان ديده اند
ني ز ايزد شرم و ني از کعبه آزرم اي دريغ
جاي شيران را سگان سور سکان ديده اند
در طواف کعبه چون شوريدگان از وجد و حال
عقل را پيرانه سر در ام صبيان ديده اند
ذات حق سلطانان و کعبه دار ملک
مصطفي را شحنه و منشور قرآن ديده اند
چون ز راه مکه خاقاني به يثرب داد روي
پيش صدر مصطفي ثاني حسان ديده اند
بنده خاقاني سگ تازي است بر درگاه او
بخ بخ آن تازي سگي کش پارسي خوان ديده اند