در مدح خواجه همام الدين حاجب و ياد کردن از مرگ منوچهر

شهري به فتنه شد که فلاني از آن ماست
ما عشق باز صادق و او عشق دان ماست
آنجا که دست ماست درو حلقه زان اوست
وانجا که پاي اوست سر و سجده زان ماست
هر دل که زير سايه زلفش نشان دهند
مرغي است پر بريده که از آشيان ماست
تا بر درش به داغ سگي نامزد شديم
گردون درم خريد سگ پاسبان ماست
با ترک تاز شحنه عشقش ميان جان
سلطان عقل هندوي جان بر ميان ماست
پيغام دادمش که نشاني بدان نشان
کز گاز بر کناره لعلت نشان ماست
مگذار کاتشي شده بر جان ما زند
اين هجر کافر تو که آفت رسان ماست
هم خود ز روي لطف جوابم نوشت و گفت
خاقانيا مترس که جان تو جان ماست
ما طفل وار سر زده و مرده مادريم
اقبال پهلوان عجم دايگان ماست
ما بيدقيم و مات عري گشته شاه ما
مير اجل نظاره احوال دان ماست
شروان و باي ظلم گرفته است و قحط عدل
انصاف تاج بخش کيان ميزبان ماست
عادل همام دولت و دين مرزبان ملک
کز عدل او مبشر مهدي زمان ماست
دين لاف زد زمانک اسفاهدار گفت
دولت زبان گشاد که اين مرزبان ماست
دولت به گوش عزم تو اين رمز گفته است
کاندر رکاب تو ملکان هم عنان ماست
اسلام فخر کرد به دور همام و گفت
ملت درست پهلو ازين پهلوان ماست
نازند روشنان فلک در قران سعد
کاين سعدها ز مهتر صاحب قران ماست
لافند مادران گهر در مزاج صلح
کاين صلح ما ز مير سپهر آستان ماست
تا مير حاجب افسر حجاب روزگار
برداشت آن حجاب که بند روان ماست
ما زله خوار مائده مير حاجبيم
نعمان روزگار طفيلي خوان ماست
از مدحتش که زنده کن دوستان اوست
تا نفخ صور صور دوم در دهان ماست
خصم ار بزرجمهري يا فسردگي کند
تاييد مير باد که حرز امان ماست
ما را چه باک مزدک و بيم بزرجمهر
چون کيقباد قادر و نوشين روان ماست
ما کاروان گنج روان را روان کنيم
کاقبال مير بدرقه کاروان ماست
بخت همام گفت که ما را هماي دان
کز مغز کرکسان فلک استخوان ماست
رمح همام گفت که عنقا ز زخم ما
بريان شود که بابزن او سنان ماست
تيغ همام گفت که ما اعجمي تنيم
در معرکه زبان ظفر ترجمان ماست
تيز همام گفت که ما اژدها سريم
تا طاق گنج خانه نصرت کمان ماست
رخش همام گفت که ما باد صرصريم
مفلوج گشته کوه ز زور و توان ماست
گرز همام گفت که ما کوه آهنيم
نقرس گرفته باد ز زخم گران ماست
عدل همام گفت که ما حرز امتيم
ما در ضمان خلق و خدا در ضمان ماست
راي همام گفت که ما حصن دولتيم
کز هشت چشم چار ملک ديده بان ماست
دست همام گفت که ما ابر رحمتيم
همت محيط ما و سخا آسمان ماست
آن بلبل هماي فر زاغ فرق بين
کو خاص گلستان خواص بنان ماست
روز و شب است ابلق دو رنگ و گفته اند
کز نام پهلوان عجم داغ ران ماست
پرز پلاس آخور خاص همام دين
دستارچه معنبر و برگستوان ماست
کيخسرو است شاه و همام است زال زر
مهلان او تهمتن توران ستان ماست
ما امتيم و شاه رسول است و او عمر
فرزند او که فرخ علي کامران ماست
اي مرزبان کشور پنجم که درگهت
هفتم سپهر ما نه که هشتم جنان ماست
بعد از هزار دور تو را يافت چرخ و گفت
پيرانه سر وجود تو بخت جوان ماست
از خاک درگهت به مکاني رسيده ايم
کامروز عرش را همه رشک از مکان ماست
گر جان ما به مرگ منوچهر غم زده است
تو دير زي که دولت تو غم نشان ماست
گر معتقدتر از تو شنيديم هيچ مير
پس اعتقاد رافضيان رسم و سان ماست
گر شيردل از تو شناسيم هيچ مرد
منديل حيض سگ صفتان طيلسان ماست
محمود همتي تو و ما مدح خوان تو
شايد که جان عنصري اشعار خوان ماست
مداح توست و مخلص توست و مريد توست
تا طبع ما و سينه ما و روان ماست
هر چند اين قصيده گواهي است راست گوي
بر دعوي وفاق تو کاندر نهان ماست
اخلاص و صدق و منقبه داريم و خود نداشت
غدر و نفاق و منقصه تا خاندان ماست
ما را گمان فتد که بماني هزار سال
معلوم صد هزار يقين در گمان ماست
نوروز را به خدمت صدرت مبارکي است
وز مدحتت مبارکي دودمان ماست
منشور حاجبي و اميريت تازه گشت
وين تازگي ز بهر صلاح جهان ماست
گوئيم جاودانت بقاباد و اين دعاست
آمين پس از دعا مدد جاودان ماست