مطلع دوم

رخش به هرا بتاخت بر سر صبح آفتاب
رفت به چرب آخوري گنج روان در رکاب
کحلي چرخ از سحاب گشت مسلسل به شکل
عودي خاک از نبات گشت مهلهل به تاب
روز چو شمعي به شب نور ده و سر فراز
شب چو چراغي به روز کاسته و نيم تاب
دردي مطبوخ بين بر سر سبزه ز سيل
شيشه بازيچه بين بر سر آب از حباب
مرغان چو طفلکان ابجدي آموخته
بلبل الحمدخوان گشته خليفه کتاب
دوش ز نوزادگان دعوت نو ساخت باغ
مجلسشان آب زد ابر به سيم مذاب
داد به هر يک چمن خلعتي از زرد و سرخ
خلعه نوردش صبا رنگرزش ماه تاب
اول مجلس که باغ شمع گل اندر فروخت
نرگس با طشت زرد کرد به مجلس شتاب
ژاله بر آن جمع ريخت روغن طلق از هوا
تا نرسد شمع را زآتش لاله عذاب
هر سوئي از جوي جوي رقعه شطرنج بود
بيدق زرين نمود غنچه ز روي تراب
شاخ جواهر فشان ساخته خير النثار
سوسن سوزن نماي دوخته خير الثياب
مجمره گردان شمال مروحه زن شاخ بيد
لعبت باز آسمان زوبين افکن شهاب
پيش چنين مجلسي مرغان جمع آمدند
شب شده بر شکل موي مه چو کمانچه رباب
فاخته گفت از نخست مدح شکوفه که نحل
سازد از آن برگ تلخ مايه شيرين لعاب
بلبل گفتا که گل به ز شکوفه است از آنک
شاخ جنيبت کش است گل شه والاجناب
قمري گفتا ز گل مملکت سرو به
کاندک بادي کند گنبد گل را خراب
ساري گفتا که سرو هست ز من پاي لنگ
لاله از او به که کرد دشت به دشت انقلاب
صلصل گفتا که ني لاله دورنگ است ازو
سوسن يک رنگ به چون خط اهل ثواب
تيهو گفتا به است سبزه ز سوسن ازآنک
فاتحه صحف باغ اوست گه فتح باب
طوطي گفتا سمن به بود از سبزه کو
بوي ز عنبر گرفت رنگ ز کافور ناب
هدهد گفت از سمن نرگس بهتر که هست
کرسي جم ملک او و افسر افراسياب
جمله بدين داروي بر در عنقا شدند
کوست خليفه طيور داور مالک رقاب
صاحب ستران همه بانگ بر ايشان زدند
کاين حرم کبرياست بار بود تنگ ياب
فاخته گفت آه من کله خضرا بسوخت
حاجب اين بار کو ورنه بسوزم حجاب
مرغان بر در به پاي عنقا در خلوه جاي
فاخته با پرده دار گرم شده در عتاب
هاتف حال اين خبر چون سوي عنقا رساند
آمد و در خوردشان کرد به پرسش خطاب
بلبل کردش سجود گفت که الاانعم الصباح
خود به خودي بازداد صبحک الله جواب
قمري کردش ندا کاي شده از عدل تو
دانه انجير رز دام گلوي غراب
واي که ز انصاف تو صورت منقار کبک
صورت مقراض گشت بر پر و بال عقاب
ما به تو آورده ايم درد سر ار چه بهار
درد سر روزگار برد به بوي گلاب
دانکه دو اسبه رسيد مرکب فصل ربيع
دهر خرف باز يافت قوت فصل شباب
خيل ريا حين بسي است ما به که روي آوريم
زين همه شاهي کراست؟ چيست برتو صواب؟
عنقا برکرد سر گفت: کز اين طايفه
دست يکي در حناست جعد يکي در خضاب
اين همه نورستگان بچه حورند پاک
خورده گه از جوي شير گاه ز جوي شراب
گرچه همه دلکشند از همه گل خوب تر
کو عرق مصطفاست وان دگران خاک و آب
هادي مهدي غلام امي صادق کلام
خسرو هشتم بهشت شحنه چارم کتاب
باج ستان ملوک تاج ده انبيا
کز در اويافت عقل، خط امان از عقاب
احمد مرسل که کرد از طپش و زخم تيغ
تخت سلاطين زگال گرده شيران کباب
جمله رسل بر درش مفلس طالب زکات
او شده تاج رسل تاجر صاحب نصاب
عطسه او آدم است عطسه آدم مسيح
اينت خلف کز شرف عطسه او بود باب
گشت زمين چون سفن چرخ چو کيمخت سبز
تا ز پي تيغ او قبضه کنند و قراب
ذره خاک درش کار دوصد دره کرد
راند بران آفتاب بر ملکوت احتساب
لاجرم از سهم آن بربط ناهيد را
بندر هاوي برفت، رفت بريشم ز تاب
ديده نه اي روز بد کان شه دين بدر وار
راند سپه در سپه سوي نشيب و عقاب
بهر پلنگان دين کرد سراب از محيط
بهر نهنگان دين کرد محيط از سراب
از شغب هر پلنگ شير قضا بسته دم
وز فزغ هر نهنگ حوت فلک ريخت ناب
از پي تاييد او صف ملائک رسيد
آخته شمشير غيب، تاخته چون شير غاب
در عملش مير نحل نيزه کشيده چو نخل
غرقه صد نيزه خون اهل طعان و ضراب
چون الف سوزني نيزه و بنياد کفر
چون بن سوزن به قهر کرده خراب و يباب
حامل وحي آمده کامد يوم الظفر
اي ملکوت الغزاة اي ثقلين النهاب
خاطر خاقاني است مدح گل مصطفي
زآن ز حقش بي حساب هست عطا در حساب
کي شکند همتش قدر سخن پيش غير
کي فکند جوهري دانه در در خلاب
يارب ازين حبس گاه باز رهانش که هست
شروان شر البلاد خصمان شر الدواب
زين گره ناحفاظ حافظ جانش تو باش
کز تو دعاي غريب زود شود مستجاب