در شکايت از حبس و بند و مدح عظيم الروم عز الدوله قيصر

فلک کژروتر است از خط ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا
نه روح الله در اين دير است چون شد
چنين دجال فعل اين دير مينا
تنم چون رشته مريم دوتا است
دلم چون سوزن عيساست يکتا
من اينجا پاي بند رشته ماندم
چو عيسي پاي بند سوزن آنجا
چرا سوزن چنين دجال چشم است
که اندر جيب عيسي يافت ماوا
لباس راهبان پوشيده روزم
چو راهب زان برآرم هر شب آوا
به صور صبح گاهي برشکافم
صليب روزن اين بام خضرا
شده است از آه دريا جوشش من
تيمم گاه عيسي قعر دريا
به من نامشفقند آباء علوي
چو عيسي زان ابا کردم ز آبا
مرا از اختر دانش چه حاصل
که من تاريک او رخشنده اجزا
چه راحت مرغ عيسي را ز عيسي
که همسايه است با خورشيد عذرا
گر آن کيخسرو ايران و تور است
چرا بيژن شد اندر چاه يلدا
چرا عيسي طبيب مرغ خود نيست
که اکمه را تواند کرد بينا
نتيجه دختر طبعم چو عيسي است
که بر پاکي مادر هست گويا
سخن بر بکر طبع من گواه است
چو بر اعجاز مريم نخل خرما
چو من ناورد پانصد سال هجرت
دروغي نيست ها برهان من ها
برآرم زاين دل چون خان زنبور
چو زنبوران خون آلوده غوغا
زبان روغنينم زآتش آه
بسوزد چون دل قنديل ترسا
چو قنديلم برآويزند و سوزند
سه زنجيرم نهادستند اعدا
چو مريم سرفکنده، ريزم از طعن
سرشکي چون دم عيسي مصفي
چنان استاده ام پيش و پس طعن
که استاده است الف هاي اطعنا
مرا زانصاف ياران نيست ياري
تظلم کردنم زان نيست يارا
علي الله از بد دوران علي الله
تبرا از خدا دوران تبرا
نه از عباسيان خواهم معونت
نه بر سلجوقيان دارم تولا
چو داد من نخواهد داد اين دور
مرا چه ارسلان سلطان چه بغرا
چو يوسف نيست کز قحطم رهاند
مرا چه ابن يامين چه يهودا
مرا اسلاميان چون داد ندهند
شوم برگردم از اسلام حاشا
پس از تحصيل دين از هفت مردان
پس از تاويل وحي از هفت قرا
پس از الحمد و الرحمن والکهف
پس از ياسين و طاسين ميم و طاها
پس از ميقات حج و طوف کعبه
جمار و سعي و لبيک و مصلي
پس از چندين چله در عهد سي سال
شوم پنجاهه گيرم آشکارا
مرا مشتي يهودي فعل، خصمند
چو عيسي ترسم از طعن مفاجا
چه فرمائي که از ظلم يهودي
گريزم بر در دير سکوبا
چه گوئي کآستان کفر جويم
نجويم در ره دين صدر والا
در ابخازيان اينک گشاده
حريم روميان آنک مهيا
بگردانم ز بيت الله قبله
به بيت المقدس و محراب اقصي
مرا از بعد پنجه ساله اسلام
نزيبد چون صليبي بند بر پا
روم ناقوس بوسم زين تحکم
شوم زنار بندم زين تعدا
کنم تفسير سرياني ز انجيل
بخوانم از خط عبري معما
من و ناجرمکي و دير مخران
در بقراطيانم جا و ملجا
مرا بينند اندر کنج غاري
شده مولو زن و پوشيده چوخا
به جاي صدره خارا چو بطريق
پلاسي پوشم اندر سنگ خارا
چو آن عود الصليب اندر بر طفل
صليب آويزم اندر حلق عمدا
وگر حرمت ندارندم به ابخاز
کنم زآنجا به راه روم مبدا
دبيرستان نهم در هيکل روم
کنم آئين مطران را مطرا
بدل سازم به زنار و به برنس
ردا و طيلسان چون پور سقا
کنم در پيش طرسيقوس اعظم
ز روح القدس و ابن و اب مجارا
به يک لفظ آن سه خوان را از چه شک
به صحراي يقين آرم همانا
مرا اسقف محقق تر شناسد
ز يعقوب و ز نسطور و ز ملکا
گشايم راز لاهوت از تفرد
نمايم ساز ناسوت از هيولا
کشيشان را کشش بيني و کوشش
به تعليم چو من قسيس دانا
مرا خوانند بطلميوس ثاني
مرا دانند فيلاقوس والا
فرستم نسخه ثالث ثلاثه
سوي بغداد در سوق الثلاثا
به قسطنطين برند از نوک کلکم
حنوط و غاليه موتي و احيا
به دست آرم عصاي دست موسي
بسازم زان عصا شکل چليپا
ز سرگين خر عيسي ببندم
رعاف جاثليق ناتوانا
ز افسار خرش افسر فرستم
به خانان سمرقند و بخارا
سم آن خر به اشک چشم و چهره
بگيرم در زر و ياقوت حمرا
سه اقنوم و سه قرقف را به برهان
بگويم مختصر شرح موفا
چه بود آن نفخ روح و غسل و روزه
که مريم عور بود و روح تنها
هنوز آن مهر بر درج رحم داشت
که جان افروز گوهر گشت پيدا
چه بود آن نطق عيسي وقت ميلاد
چه بود آن صوم مريم وقت اصغا
چگونه ساخت از گل مرغ عيسي
چگونه کرد شخص عازر احيا
چه معني گفت عيسي بر سر دار
که آهنگ پدر دارم به بالا
وگر قيصر سکالد راز زردشت
کنم زنده رسوم زند و استا
بگويم کان چه زند است و چه آتش
کز او پازند و زند آمد مسما
چه اخگر ماند از آن آتش که وقتي
خليل الله در آن افتاد دروا
به قسطاسي بسنجم راز موبد
که جوسنگش بود قسطاي لوقا
چرا پيچد مگس دستار فوطه
چرا پوشد ملخ رانين ديبا
به نام قيصران سازم تصانيف
به از ارتنک چين و تنگلوشا
بس اي خاقاني از سوداي فاسد
که شيطان مي کند تلقين سودا
رفيق دون چه انديشد به عيسي؟
وزير بد چه آموزد به دارا؟
مگو اين کفر و ايمان تازه گردان
بگو استغفر الله زين تمنا
فقل و اشهد بان الله واحد
تعالي عن مقولاتي تعالي
چه بايد رفت تا روم از سر ذل
عظيم الروم عز الدوله اينجا
يمين عيسي و فخر الحواري
امين مريم و کهف النصاري
مسيحا خصلتا قيصر نژادا
تورا سوگند خواهم داد حقا
به روح القدس و نفخ روح و مريم
به انجيل و حواري و مسيحا
به مهد راستين و حامل بکر
به دست و آستين باد مجرا
به بيت المقدس و اقصي و صخره
به تقديسات انصار و شليخا
به ناقوس و به زنار و به قنديل
به يوحنا و شماس و بحيرا
به خمسين و به دنح و ليلة الفطر
به عيدالهيکل و صوم العذارا
به پاکي مريم از تزويج يوسف
به دوري عيسي از پيوند عيشا
به بيخ و شاخ و برگ آن درختي
که آمد ميوه ش از روح معلا
به ماه تير کانگه بود نيسان
به نخل پير کانجا گشت برنا
به بانگ و زاري مولو زن از دير
به بند آهن اسقف بر اعضا
به تثليث بروج و ماه و انجم
به تربيع و به تسديس ثلاثا
ز تثليثي کجا سعد فلک راست
به تربيع صليبت باد پروا
که بهر ديدن بيت المقدس
مرا فرمان بخواه از شاه دنيا
ز خط استوا و خط محور
فلک را تا صليب آيد هويدا
سزد گر عيسي اندر دير هرقل
کند تسبيح از اين ابيات غرا