مطلع دوم

کار من بالا نمي گيرد در اين شيب بلا
در مضيق حادثاتم بسته بند عنا
مي کنم جهدي کزين خضراي خذلان بر پرم
حبذا روزي که اين توفيق يابم حبذا
صبح آخر ديده بختم چنان شد پرده در
صبح اول ديده عمرم چنان شد کم بقا
با که گيرم انس کز اهل وفا بي روزيم
من چنين بي روزيم يا نيست در عالم وفا
در همه شروان مرا حاصل نيامد نيم دوست
دوست خود ناممکن است ايکاش بودي آشنا
من حسين وقت و نااهلان يزيد و شمر من
روزگارم جمله عاشورا و شروان کربلا
اي عراق الله جارک نيک مشعوفم به تو
وي خراسان عمرک الله سخت مشتاقم تو را
گرچه جان از روزن چشم از شما بي روزي است
از دريچه گوش مي بيند شعاعات شما
عذر من دانيد کاينجا پاي بست مادرم
هديه جانم روان داريد بر دست صبا
تشنه دل تفته ام از دجله آريدم شراب
دردمند زارم از بغداد سازيدم دوا
بوي راحت چون توان برد از مزاج اين ديار
نوشدارو چون توان جست از دهان اژدها
پيش ما بيني کريماني که گاه مائده
ماکيان بر در کنند و گربه در زندان سرا
گر براي شوربائي بر در اينها شوي
اولت سکبا دهند از چهره آنگه شوربا
مردم اي خاقاني اهريمن شدند از خشم و ظلم
در عدم نه روي، کانجا بيني انصاف و رضا