چو اندر گذشت آن شب و بود روز
بتابيد خورشيد گيهان فروز
به زين بر نشستند هر دو سپاه
همي ديد زان کوه گشتاسپ شاه
چو از کوه ديد آن شه بافرين
کجا برنشستند گردان به زين
سيه رنگ بهزاد را پيش خواست
تو گفتي که بيستونست راست
برو بر فگندند برگستوان
برو بر نشست آن شه خسروان
چو هر دو برابر فرود آمدند
ابر پيل بر ناي رويين زدند
يکي رزمگاهي بياراستند
يلان هم نبردان همي خواستند
بکردند يک تيرباران نخست
بسان تگرگ بهاران درست
بشد آفتاب از جهان ناپديد
چه داند کسي کان شگفتي نديد
بپوشيده شد چشمه آفتاب
ز پيکانهاشان درفشان چو آب
تو گفتي جهان ابر دارد همي
وزان ابر الماس بارد همي
وزان گرزداران و نيزه وران
همي تاختند آن برين اين بران
هوازي جهان بود شبگون شده
زمين سربسر پاک گلگون شده
بيامد نخست آن سوار هژير
پس شهريار جهان اردشير
به آوردگه رفت نيزه به دست
تو گفتي مگر طوس اسپهبدست
برين سان همي گشت پيش سپاه
نبود آگه از بخش خورشيد و ماه
بيامد يکي ناوکش بر ميان
گذارنده شد بر سليح کيان
ز بور اندر افتاد خسرو نگون
تن پاکش آلوده شد پر ز خون
دريغ آن نکو روي همرنگ ماه
که بازش نديد آن خردمند شاه
بيامد بر شاه شير اورمزد
کجا زو گرفتي شهنشاه پزد
ز پيش اندر آمد به دشت اندرا
به زهر آب داده يکي خنجرا
خروشي برآورد برسان شير
که آورد خواهد ژيان گور زير
ابر کين آن شاهزاده سوار
بکشت از سواران دشمن هزار
به هنگامه بازگشتن ز جنگ
که روي زمين گشته بد لاله رنگ
بيامد يکي تيرش اندر قفا
شد آن خسرو شاهزاده فنا
بيامد پسش باز شيدسپ شاه
که ماننده شاه بد همچو ماه
يکي ديزه يي بر نشسته چو نيل
به تگ همچو آهو به تن همچو پيل
به آوردگه گشت و نيزه بگاشت
چو لختي بگرديد نيزه بداشت
کدامست گفتا کهرم سترگ
کجا پيکرش پيکر پير گرگ
بيامد يکي ديو گفتا منم
که با گرسنه شير دندان زنم
به نيزه بگشتند هر دو چو باد
بزد ترک را نيزه شاهزاد
ز باره در آورد و ببريد سر
به خاک اندر افگنده زرين کمر
همي گشت بر پيش گردان چين
بسان يکي کوه بر پشت زين
همانا چنو نيز ديده نديد
ز خوبي کجا بود چشمش رسيد
يکي ترک تيري برو برگماشت
ز پشتش سر تير بيرون گذاشت
دريغ آن شه پروريده به ناز
بشد روي او باب ناديده باز