شماره ٣

چو يک چند سالان برآمد برين
درختي پديد آمد اندر زمين
در ايوان گشتاسپ بر سوي کاخ
درختي گشن بود بسيار شاخ
همه برگ وي پند و بارش خرد
کسي کو خرد پرورد کي مرد
خجسته پي و نام او زردهشت
که آهرمن بدکنش را بکشت
به شاه کيان گفت پيغمبرم
سوي تو خرد رهنمون آورم
جهان آفرين گفت بپذير دين
نگه کن برين آسمان و زمين
که بي خاک و آبش برآورده ام
نگه کن بدو تاش چون کرده ام
نگر تا تواند چنين کرد کس
مگر من که هستم جهاندار و بس
گر ايدونک داني که من کردم اين
مرا خواند بايد جهان آفرين
ز گوينده بپذير به دين اوي
بياموز ازو راه و آيين اوي
نگر تا چه گويد بران کار کن
خرد برگزين اين جهان خوار کن
بياموز آيين و دين بهي
که بي دين ناخوب باشد مهي
چو بشنيد ازو شاه به دين به
پذيرفت ازو راه و آيين به
نبرده برادرش فرخ زرير
کجا ژنده پيل آوريدي به زير
ز شاهان شه پير گشته به بلخ
جهان بر دل ريش او گشته تلخ
شده زار و بيمار و بي هوش و توش
به نزديک او زهر مانند نوش
سران و بزرگان و هر مهتران
پزشکان دانا و نامآوران
بر آن جادوي چارها ساختند
نه سود آمد از هرچ انداختند
پس اين زردهشت پيمبرش گفت
کزو دين ايزد نشايد نهفت
که چون دين پذيرد ز روز نخست
شود رسته از درد و گردد درست
شهنشاه و زين پس زرير سوار
همه دين پذيرنده از شهريار
همه سوي شاه زمين آمدند
ببستند کشتي به دين آمدند
پديد آمد آن فره ايزدي
برفت از دل بد سگالان بدي
پر از نور مينو ببد دخمه ها
وز آلودگي پاک شد تخمه ها
پس آزاده گشتاسپ برشد به گاه
فرستاد هرسو به کشور سپاه
پراگنده اندر جهان موبدان
نهاد از بر آذران گنبدان
نخست آذر مهربرزين نهاد
به کشمر نگر تا چه آيين نهاد
يکي سرو آزاده بود از بهشت
به پيش در آذر آن را بکشت
نبشتي بر زاد سرو سهي
که پذرفت گشتاسپ دين بهي
گوا کرد مر سرو آزاد را
چنين گستراند خرد داد را
چو چندي برآمد برين ساليان
مران سرو استبر گشتش ميان
چنان گشت آزاد سرو بلند
که برگرد او برنگشتي کمند
چو بسيار برگشت و بسيار شاخ
بکرد از بر او يکي خوب کاخ
چهل رش به بالا و پهنا چهل
نکرد از بنه اندرو آب و گل
دو ايوان برآورد از زر پاک
زمينش ز سيم و ز عنبرش خاک
برو بر نگاريد جمشيد را
پرستنده مر ماه و خورشيد را
فريدونش را نيز با گاوسار
بفرمود کردن برانجا نگار
همه مهتران را بر آن جا نگاشت
نگر تا چنان کامگاري که داشت
چو نيکو شد آن نامور کاخ زر
به ديوارها بر نشانده گهر
به گردش يکي باره کرد آهنين
نشست اندرو کرد شاه زمين
فرستاد هرسو به کشور پيام
که چون سرو کشمر به گيتي کدام
ز مينو فرستاد زي من خداي
مرا گفت زينجا به مينو گراي
کنون هرک اين پند من بشنويد
پياده سوي سرو کشمر رويد
بگيريد پند ار دهد زردهشت
به سوي بت چين بداريد پشت
به برز و فر شاه ايرانيان
ببنديد کشتي همه بر ميان
در آيين پيشينيان منگريد
برين سايه سروبن بگذريد
سوي گنبد آذر آريد روي
به فرمان پيغمبر راست گوي
پراگنده فرمانش اندر جهان
سوي نامداران و سوي مهان
همه نامداران به فرمان اوي
سوي سرو کشمر نهادند روي
پرستشکده گشت زان سان که پشت
ببست اندرو ديو را زردهشت
بهشتيش خوان ار نداني همي
چرا سرو کشمرش خواني همي
چراکش نخواني نهال بهشت
که شاه کيانش به کشمر بکشت