شماره ١٥

بر سر بازار جانبازان منادي مي زنند
بشنويد اي ساکنان کوي رندي بشنويد
دختر رز چند روزي شد که از ما گم شده ست
رفت تا گيرد سر خود، هان و هان حاضر شويد
جامه اي دارد ز لعل و نيمتاجي از حباب
عقل و دانش برد و شد تا ايمن از وي نغنويد
هر که آن تلخم دهد حلوا بها جانش دهم
ور بود پوشيده و پنهان به دوزخ در رويد
دختري شبگرد تند تلخ گلرنگ است و مست
گر بيابيدش به سوي خانه حافظ بريد