واعظان کاين جلوه در محراب و منبر مي کنند
چون به خلوت مي روند آن کار ديگر مي کنند
مشکلي دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمايان چرا خود توبه کمتر مي کنند
گوييا باور نمي دارند روز داوري
کاين همه قلب و دغل در کار داور مي کنند
يا رب اين نودولتان را با خر خودشان نشان
کاين همه ناز از غلام ترک و استر مي کنند
اي گداي خانقه برجه که در دير مغان
مي دهند آبي که دل ها را توانگر مي کنند
حسن بي پايان او چندان که عاشق مي کشد
زمره ديگر به عشق از غيب سر بر مي کنند
بر در ميخانه عشق اي ملک تسبيح گوي
کاندر آن جا طينت آدم مخمر مي کنند
صبحدم از عرش مي آمد خروشي عقل گفت
قدسيان گويي که شعر حافظ از بر مي کنند