مقطعات

اي گل، تو ز جمعيت گلزار، چه ديدي
جز سرزنش و بد سري خار، چه ديدي
اي لعل دل افروز، تو با اينهمه پرتو
جز مشتري سفله، ببازار چه ديدي
رفتي به چمن، ليک قفس گشت نصيبت
غير از قفس، اي مرغ گرفتار، چه ديدي
ما نيز در ديار حقيقت، توانگريم
کالاي ما چو وقت رسد، کارهاي ماست
ما روي خود ز راه سعادت نتافتيم
پيران ره، بما ننمودند راه راست
از غبار فکر باطل، پاک بايد داشت دل
تا بداند ديو، کاين آئينه جاي گرد نيست
مرد پندارند پروين را، چه برخي ز اهل فضل
اين معما گفته نيکوتر، که پروين مرد نيست
گر شمع را ز شعله رهائي است آرزو
آتش چرا به خرمن پروانه ميزند
سرمست، اي کبوترک ساده دل، مپر
در تيه آز، راه تو دانه ميزند
بي رنج، زين پياله کسي مي نخورد
بي دود، زين تنور بکس نان نميدهند
تيمار کار خويش تو خودخور، که ديگران
هرگز براي جرم تو، تاوان نميدهند
خيال آشنائي بر دلم نگذشته بود اول
نميدانم چه دستي طرح کرد اين آشنائي را
بکوش و دانشي آموز و پرتوي افکن
که فرصتي که ترا داده اند، بي بدل است
دل پاکيزه، بکردار بد آلوده مکن
تيرگي خواستن، از نور گريزان شدن است
طائري کز آشيان، پرواز بهر آز کرد
کيفرش، فرجام بال و پر بخون آلودن است
با قضا، چيره زبان نتوان بود
که بدوزند، گرت صد دهن است
دور جهان، خوني خونخوارهاست
محکمه نيک و بد کارهاست
خيال کژ به کار کژ گواهي است
سياهي هر کجا باشد، سياهي است
به از پرهيزکاري، زيوري نيست
چو اشک دردمندان، گوهري نيست
مپوش آئينه کس را به زنگار
دل آئينه است، از زنگش نگهدار
سزاي رنجبر گلشن اميد، بس است
بدامن چمني، گلبني نشانيدن
برهنمائي چشم، اين ره خطا رفتم
گناه ديده من بود، اين خطاکاري