نوروز

سپيده دم، نسيمي روح پرور
وزيد و کرد گيتي را معنبر
تو پنداري، ز فروردين و خرداد
بباغ و راغ، بد پيغام آور
برخسار و بتن، مشاطه کردار
عروسان چمن را بست زيور
گرفت از پاي، بند سرو و شمشاد
سترد از چهره، گرد بيد و عرعر
ز گوهر ريزي ابر بهاري
بسيط خاک شد پر لؤلؤ تر
مبارکباد گويان، در فکندند
درختان را بتارگ، سبز چادر
نماند اندر چمن يک شاخ، کانرا
نپوشاندند رنگين حله در بر
ز بس بشکفت گوناگون شکوفه
هوا گرديد مشکين و معطر
بسي شد، بر فراز شاخساران
زمرد، همسر ياقوت احمر
بتن پوشيد گل، استبرق سرخ
بسر بنهاد نرگس، افسر زر
بهاري لعبتان، آراسته چهر
بکردار پريرويان کشمر
چمن، با سوسن و ريحان منقش
زمين، چون صحف انگليون مصور
در اوج آسمان، خورشيد رخشان
گهي پيدا و ديگر گه مضمر
فلک، از پست رائيها مبرا
جهان، ز الوده کاريها مطهر