به کرم پيله شنيدم که طعنه زد حلزون
که کار کردن بيمزد، عمر باختن است
پي هلاک خود، اي بيخبر، چه ميکوشي
هر آنچه ريشته اي، عاقبت ترا کفن است
بدست جهل، به بنياد خويش تيشه زدن
دو چشم بستن و در چاه سرنگون شدن است
چو ما، برو در و ديوار خانه محکم کن
مگرد ايمن و فارغ، زمانه راهزن است
بگفت، قدر کسي را نکاست سعي و عمل
خيال پرورش تن، ز قدر کاستن است
بخدمت دگران دل چگونه خواهد داد
کسي که همچو تو، دائم بفکر خويشتن است
بديگ حادثه، روزي گرم بجوشانند
شگفت نيست، که مرگ از قفاي زيستن است
بروز مرگم، اگر پيله گور گشت و کفن
بوقت زندگيم، خوابگاه و پيرهن است
مرا بخيره نخوانند کرم ابريشم
بهر بساط که ابريشمي است، کار من است
ز جانفشاني و خون خوردن قبيله ماست
پرند و ديبه گلرنگ، هر کرا بتن است