اي بي خبر ز منزل و پيش آهنگ
دور از تو همرهان تو صد فرسنگ
در راه راست، کج چه روي چندين
رفتار راست کن، تو نه اي خرچنگ
رخسار خويش را نکني روشن
ز آئينه دل ار نزدائي زنگ
چون گلشني است دل که در آن رويد
از گلبني هزار گل خوش رنگ
در هر رهي فتاده و گمراهي
تا نيست رهبرت هنر و فرهنگ
چشم تو خفته است، از آن هر کس
زين باغ سيب ميبرد و نارنگ
اين روبهک به نيت طاوسي
افکنده دم خويش به خم رنگ
بازيچه هاست گنبد گردان را
نامي شنيده اي تو ازين شترنگ
در دام بسته شبرو چرخت سخت
در بر گرفته اژدر دهرت تنگ
انجام کار در فکند ما را
سنگيم ما و چرخ چو غلماسنگ
خار جهان چه ميشکني در چشم
بر چهره چند ميفکني آژنگ
سالک بهر قدم نفتد از پا
عاقل ز هر سخن نشود دلتنگ
تو آدمي نگر که بدين رتبت
بيخود ز باده است و خراب از بنگ
گوهر فروش کان قضا، پروين
يک ره گهر فروخته، صد ره سنگ