رمي بيتابي ئي تغيير رنگي گردش حالي
فسردن بيخبر جهدي که شاند واکني بالي
برنگ غنچه نتوان عافيت مغرور گرديدن
پريشاني بود تفصيل هر جمعيت اجمالي
بغير از نفي هستي محرم اثبات نتوان شد
همان پرواز رنگت بسته برآينه تمثالي
حصول آب و رنگ امتياز آسان نميباشد
بسوز و داغ شد تا بررخ هستي نهي خالي
بذوق سوختن زين انجمن کلفت غنيمت دان
همين شام است و بس گر شمع دارد صبح اقبالي
تحير زحمت تکليف ديگر برنميدارد
نگه باش و مژه را جز خموشي نيست دلالي
بهر جا رفته ايم از خود اثر رفته است پيش از ما
غباري کو که نازد کاروان ما بدنبالي
برسوائي کشيد از شوخي چاک گريبانت
تبسم از سحر همچون شگنج از چهره زالي
بهيچ آهنگ عرض مدعا صورت نمي بندد
چو مضمون بلند افتاده ام در خاطر لالي
مگر خاکستر دل دارد استقبال آهنگم
که از طبع چند من طپيدن ميکشد بالي
طپش در طبع امواجست سعي گوهر آرائي
تبي دارم که خواهر ريخت آخر رنگ تبخالي
چه پردازم باظهار خط بيمطلب هستي
مکر از خامه تحقيق بيرون افگنم نالي
بناسور جگر عمريست گرد ناله مي ريزم
خوشا عرض بضاعتها کف خاکي و غربالي
زتشريف جهان (بيدل) بعرياني قناعت کن
که گل اينجا همين يک جامه مي يابد پس از سالي