خيالت هر کجا تمهيد راحت پروري کردي
بخواب بيخودي بوي بهارم بستري کردي
نفس چون ناله بر باد طپيدن داد اجزايم
بطوفان خيالت گر نه حيرت لنگري کردي
بپاي راز الفت شکر بيدرديست کار من
اگر دل آب ميگرديد مژگان هم تري کردي
باين نازک مزاجي حيرتم آسوده ميدارد
وگرنه جنبش مژگان بچشمم نشتري کردي
شدي ياقوت اگر آينه دار رنگ اشک من
رگ خوني نمايان از نگاه جوهري کردي
درين گلشن که از افلاس نامي دازد آزادي
چه کردي سرو مسکين گر وداع بي بري کردي
ببخت تيره ممنون تغافلهاي گردونم
زدي آئينه ام بر سنگ اگر روشنگري کردي
نبود از حق شناسيهاي الفت آنقدر مشکل
که چون قمري پر پروانه را خاکستري کردي
بتيغ وهم اگر ميکرد عشق اثبات آگاهي
شکست شيشه هم سر در گريبان پري کردي
جنون چون شمع در رنگ بناي من نزد آتش
که تا نقش قدم گشتن سراپايم سري کردي
جنون چون شمع در رنگ بناي من نزد آتش
که تا نقش قدم گشتن سراپايم سري کردي
ازين بي ماحصل افسانه هاي دردسر (بيدل)
کسي گوشي اگر ميداشت بايستي کري کردي