همنعان آهم آشوب جهان خواهم شدن
پيرو اشکم محيط بيکران خواهم شدن
دل زنيرنگ تغافلهاي او مايوس نيست
ناز ميگويد که آخر مهربان خواهم شدن
چون سحر زخمم سفارشنامه گلزار اوست
قاصد خون گر نباشد خود روان خواهم شدن
نرگسش را گر چنين با تيره روزان الفتست
بعد ازين چون مردمک يک سرمه دان خواهم شدن
پيش خورشيدش مرا از صبح بودن چاره نيست
هر کجا او ماه باشد من کتان خواهم شدن
منکه از خود رفتنم دشوار مي آيد بچشم
محرم طرز خرام او چسان خواهم شدن
دستگاه ناتوانان جز تظلم هيچ نيست
چون نفس بر خويش اگر بالم فغان خواهم شدن
بيدماغ فرصتم سودائي اقبال کيست
تا هما آيد بپرواز استخوان خواهم شدن
خانه جمعيتم بي آفت وسواس نيست
تا کجاها خواب چشم پاسبان خواهم شدن
ميکشم عمريست (بيدل) خجلت نشو نما
در عرق مانند شمع آخر نهان خواهم شدن