سر بزير تيغ و پا بر خار بايد تاختن
چون بعرض آمد برون تار بايد تاختن
نغمه تحقيق محو پرده اخفا خوشست
يکقدم ره چون نفس صد بار بايد تاختن
منت هستي قبول اختيار کس مباد
دوش مزدوريم زير بار بايد تاختن
چون بهارم کوشش بيجا ندارد انقطاع
رنگ امسال را تا پار بايد تاختن
جهد منصوري کمينگاه سوار همت است
گر تو هم زين عرصه ئي تا دار بايد تاختن
دشت آتشبار و دل بيچاره ضبط عنان
نيسواران نفس ناچار بايد تاختن
پاس دل تا چند دارد کس درين آشوبگاه
شيشه در باريم و بر کهسار بايد تاختن
مرکز پرکار غفلت ها همين جسم است و بس
سايه را پيش و پس ديوار بايد تاختن
چون گلم در غنچه چندين چشم زخم آسوده است
آه ازان روزيکه در بازار بايد تاختن
عرصه شوق عدم پر بيکنار افتاده است
هر چه باشي چون شرر يکبار بايد تاختن
سعي مردي خاک شد هرگاه همت باخت رنگ
مرکب پي کرده را دشوار بايد تاختن
سر بگردون تازيت چون شمع پر بيصرفه است
چاه پيش است اندکي هشيار بايد تاختن
پيش پاي سايه تشويش بلند و پست نيست
گر جبين رهبر شود هموار بايد تاختن
موج ما تا گوهر دل ره بآساني نبرد
در پي اين آبله بسيار بايد تاختن
اي سحر زين يک تبسم وار جولان نفس
تا کجا گل بر سر دستار بايد تاختن
شرم دار از دعوي هستي که در ميدان لاف
يکقدم ره چون نفس صد بار بايد تاختن
از خط تسليم (بيدل) تا تواني سر متاب
سبحه را بر جاده زنار بايد تاختن