اي اثرهاي خرامت چشم حيران در کمين
هر کجا پا مي نهي آينه مي بوسد زمين
گرچه ميدانيم دل هم منظر ناز تو نيست
اندکي ديگر تنزل کن بچشم ما نشين
غافل از ديدار آنچشم حيا پرورنه ايم
تيغ خوابانيده ئي دارد نگاه شرمگين
دستگاهت هر قدر بيش است کلفت بيشتر
درخور طول است چينهائي که دارد آستين
عالمي در سايه ميجويد پناه از آفتاب
گر عيار مهرگيري نيست بي آثار کين
پا بدامن کش که دارد عجز پيماي طلب
عشرت روي زمين از آبله زير نگين
لذت دنيا نميسازد بکام عافيت
عالمي خفته است در نيش از هواي انگبين
چون شرار از وحشت کمفرصتيهاي وصال
حيرت آينه ميگردد نگاه واپسين
کي توانم پنجه با سرپنجه خورشيد زد
من که پشت سايه نتوانم رساندن بر زمين
پيري از دم سردئي يأسم بخاکستر نشاند
شعله هم دارد درين فصل احتياج پوستين
گر نه از قرب حضورت نقد مژگان روشن است
ديگر از عقبي چه مي بيند نگاه وربين
چند خواهي حسرت ديدار پنهان داشتن
چشم ميرويد درين محفل چو شمع از آستين
يک قلم شوقست (بيدل) کلفت وارستگان
موج عرض تازه روئي دارد از چين جبين