نه عبادت نه رياضت کردم
باده ها خوردم و عشرت کردم
ميهمان کرمي بود خيال
بافضولي دودم الفت کردم
هر چه زين مايده ام پيش آمد
نعمتي بود که غارت کردم
خلق در دير و حرم تگ زد و من
دل آسوده زيارت کردم
گردم از عرصه تشويش گذشت
آنسوي حشر قيامت کردم
خاک را عرش برين نتوان کرد
ترک خود رائي همت کردم
عافيت تشنه بيقدري بود
سجده بر خاک مذلت کردم
آگهي رنج پشيماني داشت
عيش ها در خور غفلت کردم
بيدماغ من و ما نتوان زيست
تن زدم خواب فراغت کردم
شوق بيمقصد و دل بي پروا
خاک بر فرق ندامت کردم
تا شدم منحرف از علم و عمل
سير کيفيت رحمت کردم
مغفرت مزد معاصي بوده است
کيست فهمد که چه خدمت کردم
هيچم از کرده و ناکرده مپرس
ياد آنچشم مروت کردم
هر چه از دست من آمد (بيدل)
همه بي رغبت و نفرت کردم