گاهي بناله گه بطپش گرد ميکنم
يعني دل گداخته ام درد ميکنم
عمريست گرمي قدحش باده پرور است
شيري که چون سحر بنفس سرد ميکنم
محراب تيغ يار و من از سجده بي نصيب
گويا وضو بزهره نامرد ميکنم
يارب مباد زحمت محمل کشان ناز
از پا فتاده ني که ره آورد ميکنم
فقرم بصد هزار غنا ناز ميکند
کاري که از هوس نتوان کرد ميکنم
بر نسخه خيال فريب نه آسمان
تحقيق مينويسم و يک فرد ميکنم
با خود حساب غير چه مقدار حيرتست
عکسي که نيست آينه پرورد ميکنم
غربت بالفت وطن از من نميرود
در دل برون دل چو نفس گرد ميکنم
گردانده ام بذوق خزان صد هزار رنگ
(بيدل) هنوز برگ گلي زرد ميکنم